یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۲

Amelie

می‌گم آب دستتونه بذارین زمین، بدوین برین این فیلم Amelie رو ببینین! یه جورایی خیلی بامزه است. به خصوص شخصيت خود آمیلی که خيلی معصوم و نازه! ساختار فیلمم خیلی جالبه. یعنی من که باهاش خیلی حال کردم. به نظرم کمدی توی قرن ۲۱ یعنی همین!

بدوين تا دير نشده!!!

پی نوشت:

اين موسيقی هم که الان دارين می‌شنوين مال همين فيلمه!









جمعه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۲

می‌گن توی فرم‌های جديد استخدام صدا و سيما ، در قسمت مربوط به مشخصات همسر، دو جای خالی گذاشته‌اند! که آقايان دو زنه يک‌وقت خدای‌نکرده دچار مشکل نشن!

مبارک باشد انشاالله!

یکشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۲

در غياب تو

چه فرقی می‌کند
آسمانِ هر کجا،
هنوز قرمز است

قار، قار
قار، قار ...
می‌بينی
خبرچين‌ها راه افتادند
من که حرفی نمی‌زنم
تنها گاهی
در غياب تو،
پرندگان را
به نام تو می‌خوانم

کريم رجب زاده

جمعه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۲

تيتر اصلی روزنامه‌ی توقيف‌شده‌ی ياس‌نو در روز پنج‌شنبه:


بازی آزادی بدون تماشاگر!


پی‌نوشت:
البته منظورشان بازی ايران-قطر بوده است ها! فکر بد نکنين!!!

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۲




...

[ آليسون دستش را روی سر کليف می‌گذارد و متفکرانه او را نوازش می‌کند.]

آليسون: پس می‌گی خبر حاملگيمو بهش بدم؟

کليف: اگه صلاح می‌دونی بهش بگو.

[جيمی وارد می‌شود و با کنجکاوی ولی بدون هيچ‌گونه توجهی به آن‌ها می‌نگرد. آن‌ها هر دو از حضور او آگاهند، اما اصلا به روی خود نمی‌آورند و در آغوش يکديگرند. جيمی به طرف مبل راحتی می‌رود و کنار آن‌ها می‌نشيند. يک روزنامه برمی‌دارد و آن را بررسی می‌کند. کليف همان‌طور که آليسون سرش را به صورت او چسبانده است،‌ نگاهی به جيمی می‌اندازد.]

کليف: بالاخره اومدی؟ کجا بودی بچه پررو؟

جيمی: تنِ لش خوب می‌دونی کجا بودم. [ بدون اين‌که به آليسون نگاه کند.] دستت چه‌طوره؟

آليسون: چيز مهمی نبود، خوبم.

کليف:اون خوشگله نه؟

جيمی: تو که به نظر می‌رسه اين‌جور فکر می‌کنی.

[ کليف و آليسون نگاهی از روی محبت به هم می‌اندازند.]

کليف: اصلا سر در نمی‌آرم که اين بدبخت چرا زن تو شده؟

جيمی: فکر می‌کنی اگه زن تو شده بود خيلی واسه‌ش بهتر می‌شد؟

کليف: من تيکه‌ی او نيستم، مگه نه؟

آليسون: خودمم درست نمی‌دونم چه‌جور مردی تيکه‌ی منه!

جيمی: اصلا چرا شما دو تا با هم نمی‌خوابين و کارو تموم نمی‌کنين؟

آليسون: انگار داره جدی می‌گه.

جيمی: آره که جدی می‌گم ...

قسمتی از نمايش‌نامه‌ی با خشم به ياد آر

سه‌شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۲

با خشم به ياد آر

نوشته‌ی:
جان آزبرن

کارگردان:
محمد يعقوبی

اجرا:
بهروز بقايی
توفان مهرداديان
رويا ميرعلمی
آيدا کيخايی
جواد مولانيا

زمان:
پنج‌شنبه 30 بهمن و جمعه اول اسفند، ساعت 5 عصر

مکان:
خانه‌ی هنرمندان ايران

برنامه‌ای از واحد تئاتر موسسه‌ی فرهنگی هنری انديشه‌سازان

ورود برای عموم آزاد است.


(عکس از اجرايی در انگلِس)

دوشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۲

اين روزها که تلويزيون لاريجانی را می‌بينم، ناخودآگاه به ياد جمله‌ای از آبراهام لينکلن می‌افتم:

شايد بتوان بعضی از مردم را برای هميشه و همه‌ی مردم را برای مدتی فريفت، اما همه‌ی مردم را برای هميشه نمی‌توان فريفت.

يادمان نرفته که تلويزيون دولتی عراق نيز تا آخرين ساعات پخش برنامه‌های خود از عشق مردم عراق به قائد اعظمشان، از اين که چه‌قدر مردم حکومتشان را دوست دارند، از اين که چه قدر به صدام وفادارند و از اين که هر عراقی حاضر است تا آخرين قطره‌ی خونش در راه حکومت بعثی و صدام با دشمن غاصب بجنگند و مقاومت کند، سخن می‌گفت ...

یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۲

عجب جراتی دارد اين هاشم آقاجری:

... انتخابات غيرآزاد و فرمايشی مجلس هفتم نقطه پايانی است بر اصلاحات درون حكومتی. اكنون مردم ايران پس از شش سال به تجربه دريافته‌اند كه با حفظ ساختار موجود اميدی به هيچ‌گونه تحول و اصلاحی نيست ...

راه برون رفت از بن‌بست و ايجاد تحولی دموكراتيك، آرام و مسالمت آميز برگزاری رفراندوم ملی، تشكيل مجلس مؤسسان و تدوين يك قانون اساسي عاری از تناقض و انتقال حاكميت به ملت و تحقق واقعی جمهوريت است. بايد شعار برگزاری رفراندوم ملی و انجام اصلاحاتی بنيادی و ساختاری را به شعاری محوری تبديل كرد ...

از هم اكنون روشن است كه انتخابات فرمايشی اول اسفند با تحريم عملی ملت روبه‌رو خواهد شد. مردم يك‌بار ديگر هم‌چون دوم خرداد 76 اما به شيوه‌ای ديگر و با مبارزه‌ی‌ منفی به اقتدارگرايان تماميت خواه «نه» خواهند گفت. تحريم چنين انتخابات انتصابی و غيرآزادی يك گام در مسير برگزاری رفراندوم است. اين‌جانب می‌‏دانم كه ممكن است پس از انتشار اين پيام به عنوان اسيری در بند كه حكم اعدامم را نيز هم‌چون شمشير داموكلس بر فراز سرش نگاه داشته‌‏اند تحت فشار و آزار قرار بگيرم. ممكن است حكم اعدامم را تاييد و ابرام كنند ...

اطمينان دارم كه در پيكار جبهه‌ی اسلام رهايی بخش، حقوق بشر، آزادی، دموكراسی، برابری و صلح با جبهه‌ی اسلام طالبانی، استبداد، اقتدارگرايی، خشونت, جنگ و تروريسم، پيروزی از آن جبهه‌ی نخست است. گواه اين "حقيقت", واقعيت تاريخ و فرجام برده‌داری, استعمار, فاشيسم, توتاليتاريسم و ... می‌‌باشد ...

فيلسوفی گفته است كه تاريخ دوبار تكرار می‌‏شود. يك‌بار به‌صورت تراژديك و دگر باره به گونه‌‏ای كميك. گويی اينك به تماشای تكرار كميك تاريخ نشسته‌‏ايم. سرنوشت استحاله‌ی مشروطيت و آزادی و تبديل آن به سلطنت مطلقه و استبداد نيز با انتخابات كاملاً فرمايشی هفتمين دوره‌ی مجلس شورای ملی رقم خورد! از آن دوره بود كه با تهيه فهرست كانديداها و تعيين نمايندگان توسط وزير دربار رضاشاهی، تيمورتاش، و ارسال آن برای وزارت داخله (كشور) آخرين بقايای انتخابات آزاد مشروطيت زايل شد و نهاد انتخابی مجلس به نهادی انتصابی و مجری منويات ملوكانه نهاد سلطنت مبدل گشت. با مرگ آزادی انتخابات و مجلس آزاد و مستقل از سلطنت, مشروطيت و آزادی نيز مرد و به دنبال آن استقلال كشور نيز قرباني سلطه خارجی گرديد. خر زهره‌ی استبداد و استعمار و استثمار جای‌گزين گل‌های سرخ و سفيد و سبز آزادی , استقلال و عدالتی شد كه با خون‌های پاك ستارخان‌ها و شهيدان انقلاب مشروطيت آب‌ياری گشته بود. جمهوری اسلامی برآمده از انقلاب اسلامی بهمن 57 نيز اكنون در شرف استحاله به خلافت اسلامی است ...

سه‌شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۲

اين‌جا دفتر يادبود سايت رياست‌جمهوريه که اين روزا به دليل حجم بالای فحشی که توش نوشته شده، مجبور به بستنش شدن. اين داستان هم اون‌جا نوشته شده بوده :

روزی مرد ثروتمندی با ماشينش از ده به شهر می‌رفت. در راه مرد فقيری رو ديد و سوارش کرد. همين‌طور که می‌رفتن ديدن يه گوشه از جاده مقداری تاپاله ريخته شده. مرد ثروتمند که سر شوق اومده بود به مرد فقير گفت:

_ اگه از اين تاپاله‌ها بخوری ماشينمو می‌دم به تو!

مرد فقير سريع از ماشين پايين پريد و تاپاله‌ها رو خورد. مرد ثروتمند که فکر نمی‌کرد اين‌طوری بشه، علی‌رغم ميل باطنی خودُ ماشينشو داد به مرد فقير.

تو راه برگشت، مرد ثروتمند با خودش می‌گفت چه غلطی کردم، ماشينم از دست رفت، مرد فقير هم با خودش می‌گفت که چه کار بدی کردم و غرورم جريحه‌دار شد و اين چيزا. مرد فقير که خيلی از تاپاله خوردن خودش ناراحت بود، وقتی به جايی که تاپاله‌ها بود رسيدن رو به مرد ثروتمند کرد و گفت:

_ اگه تو هم از اين تاپاله‌ها بخوری ماشينتو پس می‌دم بهت.

مرد ثروتمند که از کار خودش خيلی پشيمون بود که ماشينش رو از دست داده، سريع پايين پريد و تاپاله‌ها رو خورد. مرد فقير هم که نمی‌خواست زير حرفش بزنه، ماشين مرد ثروتمند رو پس داد.

به ده که نزديک می‌شدن، مرد فقير به مرد ثروتمند گفت:

_ وقتی به شهر می‌رفتيم، ماشين مال تو بود، الانم ماشين مال توئه. پس ما برای چی تاپاله‌ها رو خورديم!؟


آقای خاتمی! ما برای چی رای داديم؟

دوشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۲

سرزمينی بود که همه‌ی مردمش دزد بودند. شب‌ها هر کسی شاه‌کليد و چراغ‌دستی دزدانه‌اش را بر می‌داشت و می‌رفت به دزدی خانه‌ی همسايه‌اش. در سپيده‌ی سحر بازمی‌گشت، می‌دانست که خانه‌ی خودش هم غارت شده است.

و چنين بود که رابطه‌ی همه با هم خوب بود و کسی هم از قاعده نافرمانی نمی‌کرد. اين از آن می‌دزديد و آن از ديگری و همين‌طور تا آخر و آخری هم از اولی. خريد و فروش در آن سرزمين کلاه‌برداری بود، هم فروشنده و هم خريدار سر هم کلاه می‌گذاشتند. حکومت، سازمان جنايت‌کارانی بود که مردم را غارت می‌کرد و مردم هم فکری نداشتند جز کلاه‌گذاشتن سر دولت. چنين بود که زندگی بی‌هيچ کم و کاستی جريان داشت و غنی و فقيری وجود نداشت.

ناگهان ـ کسی نمی‌داند چه‌گونه ـ در آن سرزمين آدم درستی پيدا شد. شب‌ها به جای برداشتن کيسه و چراغ‌دستی و بيرون زدن از خانه، در خانه می‌ماند تا سيگار بکشد و رمان بخواند.

دزدها می‌آمدند و می‌ديدند چراغ روشن است و راهشان را می‌گرفتند و می‌رفتند.

زمانی گذشت. بايد برای او روشن می‌شد که مختار است زندگی‌اش را بکند و چيزی ندزدد، اما اين دليل نمی‌شود چوب لای چرخ ديگران بگذارد. به ازای هر شبی که او در خانه می‌ماند، خانواده‌ای در صبح فردا نانی بر سفره نداشت.

مرد خوب در برابر اين دليل، پاسخی نداشت. شب‌ها از خانه بيرون می‌زد و سحر به خانه بر می‌گشت، اما به دزدی نمی‌رفت. آدم درستی بود و کاريش نمی‌شد کرد. می‌رفت و روی پُل می‌ايستاد و بر گذر آب در زير آن می‌نگريست. بازمی‌گشت و می‌ديد که خانه‌اش غارت شده است.

يک هفته نگذشت که مرد خوب در خانه‌ی خالی‌اش نشسته بود، بی‌غذا و پشيزي پول. اما اين را بگوئيم که گناه از خودش بود. رفتار او قواعد جامعه را به هم ريخته بود. می‌گذاشت که از او بدزدند و خود چيزی نمی‌دزديد. در اين صورت هميشه کسی بود که سپيده‌ی‌ سحر به خانه می‌آمد و خانه‌اش را دست نخورده می‌يافت.

خانه‌ای که مرد خوب بايد غارتش می‌کرد. چنين شد که آنانی که غارت نشده بودند، پس از زمانی ثروت‌ اندوختند و ديگر حال و حوصله‌ی دزدی رفتن را نداشتند و از سوی ديگر آنانی که برای دزدی به خانه‌ی مرد خوب می‌آمدند، چيزی نمی‌يافتند و فقيرتر می‌شدند. در اين زمان ثروتمندها نيز عادت کردند که شبانه به روی پل بروند و گذر آب را در زير آن تماشا کنند. و اين کار جامعه را بی‌بند و بست‌تر کرد، زيرا خيلی‌ها غنی و خيلی‌ها فقير شدند.

حالا برای غنی‌ها روشن شده بود که اگر شب‌ها به روی پل بروند، فقير خواهند شد. فکری به سرشان زد: بگذار به فقيرها پول بدهيم تا برای ما به دزدی بروند. قراردادها تنظيم شد، دست‌مزد و درصد تعيين شد. و البته دزدها ـ که هميشه دزد خواهند ماند ـ می‌کوشيدند تا کلاه‌برداری کنند. اما مثل پيش غنی‌ها غنی‌تر و فقيرها فقيرتر شدند.

بعضی از غنی‌ها آن‌قدر غنی شدند که ديگر نياز نداشتند دزدی کنند يا بگذارند کسی برايشان بدزدد تا ثروت‌مند باقی بمانند. اما همين که دست از دزدی بر می‌داشتند، فقير می‌شدند، زيرا فقيران از آنان می‌دزديدند. بعد شروع کردند به پول دادن به فقيرترها تا از ثروتشان در برابر فقيرها نگهبانی کنند. پليس به وجود آمد و زندان را ساختند.

و چنين بود که چند سالی پس از ظهور مرد خوب، ديگر حرفی از دزديدن و دزديده شدن در ميان نبود، بلکه تنها از فقير و غنی سخن گفته می‌شد، در حالی‌که همه‌شان هنوز دزد بودند.

مرد خوب، نمونه‌ای منحصر به فرد بود و خيلی زود از گرسنگی درگذشت.

ايتالو کالوينو

شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۲

ساعت دو و چهل و شش دقيقه‌ی بامداد! و من امشب انگار نمی‌خواهد خوابم ببرد! و چه کاری بهتر از اين‌که بيايم اين‌جا و به شما بگويم تازگی چه کتاب‌هايی خريده‌ام!!!

خانه‌ی شن و مه
نوشته‌ی آندره دوباس، ترجمه‌ی مهدی قراچه داغی، نشر پيکان

کتابیه که شهره آغداشلو به خاطر فيلمی که از روش درست کردن، کانديد اسکار شده. تازه شروع به خوندنش کردم اما روونه. دوستش دارم. شروعش اين جوريه:

چاقه، تورز خيکی، مرا شتر صدا می زند، يکی به دليل اين‌که ايرانی‌ام و يکی هم به اين دليل که در مقايسه با چينی‌ها، پانامائی‌ها و حتی تران، ويتنامی ريز نقش، بهتر هوای داغ ماه اوت را تحمل می‌کنم ...

ساعت‌ها
نوشته‌ی مايکل کانينگهام، ترجمه‌ی مهدی غبرايی، ناشر کاروان و انديشه‌سازان

برنده‌ی جايزه‌ی پن/فاکنر 1999، برنده‌ی جايزه‌ی پوليتزر 1999
از روی این کتاب، فيلم ساعت‌ها رو ساختن پارسال. کتاب ارتباط تنگاتنگی با خانم دالووی ويرجينيا ولف داره. هنوز شروع به خوندنش نکردم اما فيلم ساعت‌ها رو دوست داشتم. به‌خصوص مريل استريپ نازنين رو!

ماندارن‌ها
نوشته‌ی سيمون دوبووار، ترجمه‌ی پرويز شهدی، نشر دنيای نو

برنده‌ی جايزه‌ی گونکور 1954 و از رمان‌های معروف دوبووار.
خود دوبووار درباره‌ی اين کتاب گفته: « رمانی گسترده را شروع کردم. قهرمان زن رمان می‌بايست همه‌ی آن‌چه را من در زندگی از سر گذرانده بودم، از سر بگذراند ... می‌خواستم اين رمان همه‌ی من را در بر بگيرد؛ مرا در ارتباط با زندگی، مرگ، دورانم، نوشتن، عشق ورزيدن، دوستی و سفر

اندوهی ژرف
نوشته‌ی ياسمينا رضا، ترجمه‌ی دکتر نازنين شهدی، نشر ورجاوند

تا حالا هر چی از ياسمينا رضا خوندم واقعا دوست داشتم. اين کتاب هم همين‌طور. خيلی آزاد و بدون هيچ تکلفی نوشته شده و تقريبا می‌شه گفت داستان نداره. يه راویه که داره حرف می‌زنه و حرف می‌زنه و حرف می‌زنه ... سبک نوشتن ياسمينا رضا تو اين کتاب، استفاده از جريان سيال ذهنه و خيلی قوی حس به آدم منتقل می‌کنه ...

نقطه ضعف
نوشته‌ی آنتونيس ساماراکيس، ترجمه‌ی مرتضی کلانتريان، نشر آگاه

پروفسور ادوين جاهيل که من نمی‌دونم کی هست! درباره‌ی اين کتاب گفته: « نقطه ضعف رمانی است هم‌پايه‌ی بزرگ‌ترين آثار کافکا، اورول و کويستلر. اين رمان در عين‌حال اين‌که يک رمان سياسی و پليسی است، يک رمان متافيزيکی چون اديپ شهريار و جنايت و مکافات، نيز هست: مردی بی‌هويت در کشوری بی‌هويت
اما من چون اين آقاهه در باره‌ی اين کتاب چنين چيزايی گفته اونو نخرديم! خريدمش چون کوروش و الهام خانم گفتن کتاب خوبيه!

سگ و زمستان بلند
نوشته‌ی شهرنوش پارسی‌پور، نشر البرز

از پارسی‌پور زنان بدون مردان و طوبی و معنای شب رو خوندم تا حالا و ... ترجيح می‌دم درباره‌ی اين کتابه تا کامل نخوندمش اظهار نظر بيشتری نکنم!

آخ آخ! ساعت سه و چهل و شش دقيقه! الان صبح می‌شه به خدا! برم يه کمم بخوابم ...
آدما خيلی سخت عوض می‌شن. حقيقت تلخيه ولی بايد قبولش کرد. احمقانه است که سعی کنی يه آدمو عوض ‌کنی. آدما رو بايد همون جوری که هستن بپذيريم يا نپذيريم ...

گاهی وقتا که می‌بينم شناختم درباره‌ی يه آدمی اشتباه بوده، خيلی دلم می‌گيره ... حقيقتش اينه که شناخت آدما خيلی سخته. خيلی سخت ...

يه آدم ممکنه برای يه مدت بتونه نقش بازی ‌کنه، اما برای هميشه نمی‌تونه. تازه اون‌موقع است که افسوس می‌خوری و به خودت می‌گی يعنی اين همون آدم بود؟

دوستی‌هايی که عميق می‌شن، خيلی ارزش‌مندن. تجربه‌های تازه معمولا خيلی سخت عميق می‌شه. آدم ممکنه با دوستای قديميش؛ آدمايی که ديگه شناختتشون؛ گاهی به مشکل بربخوره، اما خوب که به قضيه نگاه می‌کنه می‌بينه همين مشکلا و کدورتا، حتی دوستی رو عميق‌تر می‌کنه. پريروز با يکی از بهترين دوستام حرفم شد. يه کم که گذشت‌، ديگه داشتيم قشنگ با هم دعوا می‌کرديم ... دلم گرفت ... يه مدت بعد، نشستيم با هم حرف‌ زديم. چه‌قدر خوب بود. شايد اون‌موقع حتی بی‌رحمانه از هم انتقاد کرده ‌بوديم اما ... الان فکر می‌کنم حتی بيشتر از گذشته دوستش‌ دارم.

خوش‌حالم هنوز هم آدمايی هستن که مثل منن، می‌شناسمشون، و باهاشون راحتم. شايد گاهی با هم دعوا هم کنيم، اما قدر همم می‌دونيم ...

خيلی معلوم نيست چه‌جوری اتفاق ميفته اما يه دفعه می‌بينی بعضی آدما شدن ثابت زندگيت. يعنی می‌دونی، زندگيت با اين آدماست که تعريف می‌شه و معنا پيدا می‌کنه. يعنی يه‌دفعه حس‌ می‌کنی که بهشون نياز داری و بهت نياز دارن ...

بعضی آدما رو نبايد فراموش کرد و اصولا اگه آدم بخواد هم نمی‌تونه فراموششون کنه اما ... بعضی آدما رو بايد فراموش کرد. حتی اگه خيلی سخت باشه فراموش کردنشون ...

چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۲

آخرين گزينه‌ها در آخرين روزها

جنبش اصلاحات در ايران مانند بيماری است كه هرگاه پزشكان از آن قطع اميد می‌كنند، علائم حياتی از خود بروز می‌دهد. مسلماً همان‌طور كه يك پزشك انسان‌دوست حق ندارد، علائم حياتی بيمار بدحال خود را ناديده بگيرد، يك اصلاح‌طلب مسئول نيز نمی‌تواند به نشانه‌های احيای احتمالی روند اصلاحات بی‌اعتنا باشد. جنبش اصلاح‌طلبی كه گمان می‌رفت آخرين نفس‌های خود را می‌كشد، اينك به دليل استعفای بسياری از نمايندگان كه در پی تحصن آن‌ها در اعتراض به قلع و قمع داوطلبان نمايندگی مجلس صورت گرفت، نوعی احيا و برگشت دوباره به زندگي را نويد می‌دهد، نويدی كه بيش از هر زمانی به نوع رفتار بازيگران صحنه‌ی سياست ايران به‌ويژه در دولت و مجلس پيوند خورده است.

اگر مديران دولتی و نمايندگان مجلس در آخرين روزهای مشرف به برگزاری انتخابات، چشم انتظار روش‌های غيرقانونی برای تجديد نظر در پرونده ردصلاحيت‌ها و دستيابی به فرمولی بينابين باشند، از هم اكنون می‌توان با قاطعيت پيش‌بينی كرد كه علائم حياتی جنبش اصلاحی برای هميشه محو خواهد شد و از آن پس بايد اصلاحات را به عنوان موجودی مرده به خاك سپرد. اما اگر دولت و مجلس برخواست خود برای تأييد صلاحيت تمام كسانی كه توسط وزارت كشور جواز ورود به عرصه رقابت انتخاباتی را دريافت كرده‌اند، پای بفشرند و از اين موضع يك گام نيز كوتاه نيايند، اميد به حيات دوباره اصلاحات افزايش خواهد يافت. صرف‌نظر از اين‌كه جناح ضداصلاحات چه واكنشی نشان دهد، واكنش جناح ضداصلاحات در برابر خواست مجلس و دولت منطقاً از سه گزينه خارج نيست.

گزينه‌ی نخست، تن دادن به فرمول بينابين از طريق روش‌های غيرقانونی است. اين گزينه، راه نجات مخالفان اصلاحات از بن‌بست كنونی، اما پذيرش آن توسط اصلاح‌طلبان به منزله‌ی خودكشی سياسی است، به‌ويژه آن‌كه فرمول بينابين نه فقط كم‌ترين رغبتی برای مشاركت مردم در انتخابات برنمی‌انگيزد بلكه بدگمانی عمومی عليه نمايندگان متحصن را افزايش مي‌دهد.

گزينه‌ی دوم، عقب‌نشينی كامل شوراي نگهبان در برابر خواست اصلاح‌طلبان و پذيرش صلاحيت همه‌ی داوطلبانی است كه توسط هيأت‌هاي اجرايی تأييد شده‌اند. احتمال اين نوع عقب‌نشينی از سوی شورای نگهبان نزديك صفر است، اما در روند بی‌ثبات كنونی، هر احتمالی را بايد در نظر داشت. در صورت تحقق اين احتمال، اصلاح‌طلبان به پيروزي بزرگي دست می‌يابند، زيرا عقب‌نشينی كامل شوراي نگهبان به مفهوم لغو نظارت استصوابی است و نشان از تغييری بنيادی در موازنه‌ی قوا بين جناح‌های حاكم دارد، تغييری كه در روند طبيعی خود می‌تواند به دگرگونی‌های دموكراتيك در ساخت سياسی منجر شود. طبيعی است چنين رويدادی باعث خواهد شد تا آن دسته از روشن‌فكران و اقشار اجتماعی حامی تحريم انتخابات، در ديدگاه خود تجديدنظر كنند، زيرا كم هزينه‌ترين راه پيش‌برد اصلاحات همين است.

گزينه‌ی سوم، ادامه سرسختی شورای نگهبان و اصرار بر ردصلاحيت‌های گسترده‌ی كنونی است. در مقابل اين گزينه، دولت منطقاً سه راه پيش رو دارد. راه نخست، برگزاری انتخابات براساس فهرست داوطلبان تأييد شده توسط هيأت‌های اجرايی و بی‌اعتنايی به تصميم‌های شورای نگهبان است. با توجه به تركيب قدرت حاكم، اجرای اين سناريو ضعيف و حتی می‌توان گفت ناممكن است.

راه دوم، عدم برگزاری انتخابات به دليل ماهيت غيردموكراتيك آن است. مسئولان وزارت كشور چه از طريق ايستادگی در برابر فشارها و چه از طريق استعفای تدريجی در عمل می‌توانند از برگزاری انتخابات شانه خالی كنند. بديهی است كه اگر وزارت كشور حاضر به برگزاری انتخابات نشود، جناح مقابل به لحاظ اجرايی و قانونی، رأساً امكان برگزاری انتخابات را ندارد. بنابراين تعويق انتخابات می‌تواند به نيروهای سياسی اصلاح‌طلب جان تازه‌ای بخشد به طوری كه آن‌ها برگزاری «انتخابات آزاد» بر طبق استانداردهای بين‌المللی را شعار خود سازند، شعاری كه قاعدتاً حمايت گسترده‌ی طبقات مختلف اجتماعی و پشتيبانی نهادهای بين‌المللی را در پی خواهد داشت و در عمل به معنای انجام همه‌پرسی خواهد بود.

راه سوم، كناره گيری كامل اصلاح‌طلبان از روند انتخابات در صورت برگزاری آن است. اگر تلاش دولت و مجلس براي تعويق انتخابات به هر دليلی به نتيجه نرسد، مجموعه گروه‌های اصلاح‌طلب می‌توانند به تهديد خود مبنی بر «كناره‌گيری» از انتخابات جامه عمل بپوشند. قاعدتاً عدم مشاركت در انتخابات به صورت فراگير، باعث كاهش بی‌سابقه‌ی حضور مردم در پای صندوق‌های رای خواهد شد، به طوری كه در خوش‌بينانه‌ترين حالت، نرخ مشاركت سراسری در انتخابات از عدد انگشتان دو دست و دو پا فراتر نخواهد رفت.

مسلماً مجلسی با اين ميزان از رأي ملت، با بحران مشروعيت روبه‌رو خواهد شد و ادامه‌ی كار دولت با آن نيز به راحتی ممكن نخواهد بود. در نتيجه، مجموعه مديران متعهد به جنبش اصلاحات ترغيب خواهند شد تا با كناره گيری از قدرت، همه‌ی آن را يك‌جا تقديم جناح ضداصلاحات كنند تا آن‌ها اگر قادر به اداره‌ی جامعه‌ای با اين درجه از معضلات داخلی و مشكلات بين‌المللی هستند، آن را اداره كنند.

اما از تابش آفتاب هم روشن تر است كه جناح ضداصلاحات نه فقط قادر به اداره‌ی جامعه و حل معضلات كشور نيست، بلكه در رويارويی با انبوه نابسامانی‌ها، به سرعت دست‌خوش تفرقه و دو دستگی و باقی‌مانده‌ی نيروی آن صرف ماجراجويی و درگيری درون‌جناحی خواهد شد. در آن شرايط چهره‌های واقع‌بين‌تر اين جناح براي حل بحران‌های پيش روی خود، در به در پی بازگرداندن نيروهايی به عرصه‌ی مديريت و تصميم‌گيری خواهند بود كه امروز در كمال خون‌سردی آن‌ها را حذف می‌كنند، اما آن روز ديگر دير شده است.

احمد زيدآبادی


دوشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۲

موضوع انشا:
جشن‌واره‌ی تئاتر امسال را چه‌گونه گذراندید!


پادشاه: پلونيوس کجا است؟
هملت: سرسفره‌ی شام.
پادشاه: سرسفره‌ی شام؟
هملت:نه شامی که بخورد، شامی که او را می‌خورند ...

امشب يه اجرای عالی از هملت ديدم و الان کلی ذوق زده‌ام! به نظرم بهترين کار جشن‌واره‌ی تئاتر امسال همين کار بود. کاری از يه گروه کاملا حرفه‌ای از کشور انگلستان. فرم اجرايی و بازی‌ها فوق‌العاده بودن، به‌خصوص بازی نقش‌های پلونيوس و اوفليا. کل هملت رو با هفت بازيگر و يه طراحی ‌صحنه و لباس ساده اجرا کردن. با اين که سه ساعت کار طول کشيد و خُب به زبان انگليسی هم بود و يه کم ارتباط رو مشکل می‌کرد، ولی اجرا به قدری جذاب بود که تماشاچی رو تا آخر نگه می‌داشت. فکر می‌کنم موقع روورانس گروه، تماشاچی‌ها پنج دقيقه بی‌وقفه براشون کف زدن.

از اجراهای خارجی امسال، در انتظار گودو رو هم بدم نيومد. البته اصلا قابل مقايسه با هملت نبود اما نگاه جالبی گروه اجرائیشون به متن داشت. کل صحنه‌ی لاکی و پوتزو رو حذف کرده بودن تو هر دو صحنه و فرستاده‌ی گودو هم دو تا آدم شده بود. يه دختر و يه پسر .گوگوی کار هم دختر بود.

از اجراهای ايرانی هم گل‌های شمعدانی يعقوبی خيلی خوب بود به نظرم. کار يه ايده‌ی ناب داشت که من خيلی خوشم اومد و البته به نظرم يعقوبی اين قدر شيفته‌ی اين ايده شده بود که نتونسته بود متنو کاملا با فرم اجرايی وفق بده و اميدوارم تو اجرا عموميش درستش کنه. اينو امروز به خودشم گفتم و موافق بود خودشم. به هر حال توصيه می‌کنم حتما ببينين اين کارو.

هی مرد گنده، گريه نکن! جلال تهرانی بزرگ‌ترين افسوس امسال جشن‌واره برای من بود. متنی که نمايش‌نامه خونيش اون قدر جذاب بود، متاسفانه تو اجراش افت کرده بود. پانته‌آ بهرام به نظرم بدترين بازی کل زندگيش رو داشت توی اين کار اما صادق ملکی مثل هميشه خوب بود. به هر حال و با وجود همه‌ی اينا هی مرد گنده، گريه نکن! هم از کارای خوب امسال بود.

اما بدترين کاری که امسال ديدم، پير سگ خرفت بود که دانشور کارگردانيش کرده بود. من نمی‌دونم به خدا اين گروه چرا اين جوريه؟ اومده بودن يه متنی رو که اصلا فضاش اجازه نمی‌داد کمدی دل‌آرته کار کرده بودن مثلا. با اين که با توجه به حضور دکتر براهيمی و عليزاد گروه دانشور از نظر تئوری و دانش تئاتر خيلی قوی به نظر می‌رسه، اما متاسفانه کاراشون ... بگذريم!

راستی از اجرای اسم فوسه هم که رحمانيان کار کرده بود خوشم اومد!