شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۴

پنجره‌ها برای چه گشوده شده‌اند؟
نگاهی به نمايش پنجره‌ها به نويسندگی و کارگردانی فرهاد آييش





۱ـ نمايش تمام می‌شود؛ تماشاچيان از جای خود بلند می‌شوند و شروع به دست زدن می‌کنند؛ بازیگران حالا از پنجره‌های‌شان به روی سن سالن اصلی آمده‌اند و تماشاچيان هنوز به دست زدن ادامه می‌دهند؛ از تداوم دست‌ زدنشان می‌توان به اين نتيجه رسيد که بيشتر تماشاچيان راضی از سالن بيرون خواهند رفت. احتمالا بيشترشان تا چند دقيقه‌ی ديگر به اين فکر می‌کنند که برای خوردن شام کجا بروند و گمان نکنم ده دقيقه بعد کسی خيلی به نمايش فکر کند يا هنوز درگيرش باشد. با خودم فکر می‌کنم که چرا تئاتر کار می‌کنيم؟ ياد بخشی از بيانيه‌ی اصول گروتفسکی می‌افتم. شب که به خانه می‌رسم مرورش می‌کنم: « ما برای کشف کردن می‌جنگيم. برای آزمودن حقيقت خودمان؛ برای دريدن حجاب‌هايی که هر روز خودمان را پشت آن‌ها پنهان می‌کنيم ... تئاتر تنها زمانی معنا دارد که به ما اجازه دهد نگاه کليشه‌ای، احساسات قراردادی، رسوم و سنت‌ها و نحوه‌ی قضاوتمان را تعالی بخشيم. نه فقط برای اين‌که از اين کار لذت ببريم؛ بلکه برای اين‌که بتوانيم آن چه را واقعی است؛ بررسی کنيم و پس از کنار گذاشتن عذر و بهانه‌ها و شانه خالی کردن‌ها، برهنه و بی‌دفاع خودمان را کشف کنيم ... » کاش آييش يک‌بار ديگر آن را بخواند!

۲ـ برنامه‌سازان تلويزيونی معتقدند در ساخت سريال‌های تلويزيونی بيشتر از آن‌که انتقال مفاهيم عميق و استفاده از فرم‌های هنری مورد نظر باشد؛ سرگرم کردن تماشاچی مورد نظر است. در اين گونه سريال‌ها داستان نبايد پيچيده باشد؛ بايد مخاطب عادی را جلب کند؛ حداقل کشش را برای پی‌گيری ادامه‌ی سريال ايجاد کند و طوری ساخته شود که اگر تماشاچی تلويزيونی ۵ دقيقه‌اش را از دست داد يا اين‌که مثلا توی آش‌پزخانه بود و برای مدتی فقط امکان شنيدن صدای سريال را داشت؛ بتواند به راحتی قسمت از دست داده را حدس بزند و بقيه‌ی داستان را به راحتی دنبال کند. اين‌گونه سريال‌ها هم خوش‌ساخت دارند و هم بد. خوش‌‌ساخت‌هايش را مردم معمولا دوست دارند و با رغبت تماشا می‌کنند. موقع تماشای سريال سرگرم می‌شوند و خوششان می‌آيد اما خُب بعد از تمام شدنش بيشتر مواقع اصلا درگيرش نمی‌شوند. متاسفانه يا شايد خوش‌بختانه بعد از تماشای نمايش پنجره‌ها احساس کردم يک سريال خوش‌ساخت تلويزيونی ديده‌ام تا يک تئاتر جدی.

۳ـ ساختار اپيزوديک يکی از مشخصه‌های اثر مدرن است. چه در داستان، چه در سينما، چه در تئاتر و حتی گاهی در شعر. اين سال‌ها نمايش‌های با ساختار اپيزوديک زيادی روی صحنه آمده‌اند که از نمونه‌های موفقش می‌توان به کارهای يعقوبی يا تهرانی اشاره کرد. هم‌چنين، چندقصه‌ای بودن جذابيت روايت را افزايش می‌دهد. اثر مدرن در دنيای امروز معمولا درس اخلاق نمی‌دهد. از يک نقطه‌ی معلوم آغاز نمی‌شود و به يک نقطه‌ی معلوم ديگر نمی‌رسد. در فرم‌های ادبی رايج مدرن معمولا يک بخش از زمان نشان داده می‌شود و ابتدا و انتهای آن باز است. پنجره‌ها نيز خواسته است از همين خصوصيت استفاده کند؛ اما چون نمايش‌نامه‌نويس خوب موضوع را پرداخت نکرده؛ اجرا در اين زمينه لنگ می‌زند. پنجره‌ها ايده، طرح و فرم خوبی دارد که متاسفانه تا حدود زيادی در اجرای نمايش از دست رفته است. مفاهيم فلسفی و معانی متعالی! نمايش که معمولا از زبان آقابزرگ يا شخصيت ديوانه آن‌ها را می‌شنويم؛ وصله‌ی نچسبی است به فضای بيشتر طنز نمايش. وجود راوی نيز در اين نمايش آن‌چنان ضروری به نظر نمی‌رسد.

۴ـ آييش نويسنده را بايد بيشتر دوست داشت؛ آييش کارگردان را يا آييش بازيگر را؟ در جای‌گاه آدمی که کارهای آييش را در اين سال‌ها پی‌گيری کرده است؛ من آييش بازيگر را بيشتر از همه دوست دارم. هنوز بازی فوق‌العاده‌اش را در نمايش هنر و آن مونولوگ استادانه‌ی ۱۲ دقيقه‌ای‌اش يادم مانده است. در پنجره‌ها آييش متاسفانه از نظر من نويسنده‌ی موفقی نيست و نمايش‌نامه را آن‌چنان قابل تامل نمی‌دانم. شخصيت‌ها به خصوص شخصيت آقابزرگ و شخصيت ديوانه خوب پردازش نشده‌اند و روايت در بخش ماقبل انتهايی نمايش از دست می‌رود طوری که ممکن است تماشاچی را خسته کند و اين سوال را در ذهنش به وجود بياورد که برای چه بايد بقيه‌ی نمايش را ببيند.

آييش کارگردان اما توانايی‌های بيشتری را در پنجره‌ها از خود نشان داده است. کار به‌وضوح کارگردانی شده است؛ فضاسازی بسيار خوب است؛ ميزان‌سن‌ها از قبل قابل پيش‌بينی نيستند و اصطلاحا لو نرفته‌اند؛ بازی‌گردانی کار در حد عالی است و استفاده‌ی آييش از موسيقی و فرم صحنه نيز در نمايش قابل تامل است. در مقايسه با کاری مثل شام اول و آخر، پنجره‌ها در کارگردانی گامی بسيار رو به جلو برای آييش است.

آييش بازيگر نيز اگرچه فوق‌العاده نيست اما باز مثل بيشتر بازی‌های پيشينش قابل قبول است. مشکل شخصيتی که آييش در پنجره‌ها بازی می‌کند بيشتر به متن برمی‌گردد تا به بازی. فکر می‌کنم آييش سخت‌ترين نقش نمايش رابرای خودش برداشته است!

۵ـ کافی است فقط نگاهی به ليست بلندبالای بازيگران نمايش، بازيگرانی مثل: علی نصيريان، فرهاد آييش، بهاره رهنما، سروش صحت، افشين هاشمی، ليلی رشيدی، مائده طهماسبی و ... بياندازيد تا بفهميد کست کار تا چه اندازه حرفه‌ای انتخاب شده است. همه‌ی بازی‌ها تقريبا روان و حساب شده است هر چند که بازی واقعا شاه‌کاری هم در کار ديده نمی‌شود. به شخصه مائده طهماسبی را بالاتر از متوسط کارهايش ديدم ولی از افشين هاشمی انتظار بازی بهتری داشتم به‌خصوص بعد از بازی خوبش در خيلی دور، خيلی نزديک.

۶ـ موسيقی کار و طراحی صحنه و لباس نيز حرفه‌ای و مناسب با نمايش انجام گرفته است. طراحی نور اما سوال‌هايی در ذهن من ايجاد کرد. علت رفت‌وآمدهای کم‌تر از يک‌ثانيه‌ای نور در بخش‌هایی از نمايش برای من تا انتها مشخص نشد.

۷ـ از براهنی نقل است که جايی ( گمان کنم در طلا در مسش) گفته است که شعرهای سهراب مثل يک عروسک بسيار خوشگل و خوش‌رنگ و ناز است. عروسکی که اما هر چه‌قدر هم خوشگل باشد؛ باز عروسک است و نمی‌شود مثل يک زن واقعی در آغوشش گرفت. پنجره‌ها نيز از نگاهی اين‌گونه است. با اين همه اما، آييش مرد تئاتر است؛ سال‌ها است که خاک صحنه خورده است و با وجود همه‌ی سختی‌ها عاشقانه کار می‌کند. آييش را بسيار دوست داريم و منتظر کارهای بعديش می‌مانيم؛ کما اين‌که پنجره‌ها نيز نمايشی است که آن‌قدر نکته‌ی مثبت دارد که لااقل برای يک‌بار قابل ديدن باشد.

پی‌نوشت:
ميثم هم از پوپک نوشته است. خدا کند زودتر خوب شود.

هیچ نظری موجود نیست: