پنجشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۱

یه پسره هست تو این دپارتمان ریاضی ما که خیلی بچه باحالیه، فقط نمی دونم چرا فکر می کنه چون من معلم و مولف کتاب های ریاضیم باید همش با من درباره ی ریاضی و این چیزا حرف بزنه. جالبش اینه که حتی جوک هایی هم که می خواد برام تعریف کنه یه جورایی علمی ریاضیه و خوب این مدل جوک ها هم خودتون می دونین چه قدر بی مزه ان.

مثلا چند وقت پیش یه روز اومد برام جوک تعریف کنه. فکر می کنین جوک هاش چی بود؟اولیش این بود که:

یه رو ز یه تابع ثابت و یه تابع نمایی داشتن تو خیابون راه می رفتن، یه هو از دور مشتق رو می بینن. تابع ثابته می گه یالا بدو در بریم، الان مشتقه دهنمو صاف می کنه، تابع نمایی می گه من که عین خیالم نیست. [ت..] منم نمی تونه بخوره!

و دومیش که خیلی شاه کارتره این:

یه روز انیشتن و نیوتون داشتن با هم قایم موشک بازی می کردن! اول نیوتون چشم می ذاره. انیشتن سرعتشو از سرعت نور بیشتر می کنه تبدیل به انرژی می شه، نیوتون نمی تونه پیداش کنه. بعد انیشتن چشم می ذاره، نیونتون یه مربع یک در یک می کشه می ره توش همون جور وای میسه. انیشتن می بینش می گه سک سک. نیوتون می گه من که نیوتون نیستم. من پاسکالم. آخه نیوتون بر متر مربع می شه پاسکال!!!

وقتی هم جوک ها رو تعریف کرد، یه جوری نگام کرد که انگار خنده دارترین جوک های تاریخ بشریت رو برام تعریف کرده و انتظار داشت من از خنده بمیرم ... خلاصه آقا این جریان گذشت تا این که امروز دوباره اومد گفت می خواد یه جوک تعریف کنه باز. من که سابقه ش رو داشتم گفتم قربونت ، نمی خوام. ولی کلی قسم آیه آورد که این یکی خیلی بامزه است. خلاصه به اصرار بقیه قرار شد تعریف کنه. جوکه رو چون بی ادبیش زیاده این جا نمی تونم بگم، فقط بدونید بعد از تموم شدن جوک همه ما وایساده بودیم بقیه اش رو تعریف کنه که خودش گفت همین بود! خداییش شانس آورد چون اگه بقیه جلومو نگرفته بودن، گرفته بودم خفه اش کرده بودم بس که جوکش بامزه !!! بود.

هیچ نظری موجود نیست: