... که پرنده نيستم!
شليک نمی کنند
به پرندگان
وقتی از مرزها عبور می کنند
جرم من اين است.
مصطفی از اون بچه های ساده و صميمی دانشگاه بود که شعر می گفت و به خصوص غزل هاش حرف نداشت. کلی ذوق کردم فهميدم وبلاگ داره. بدوين برين بهش سر بزنين و شعراش رو بخونين! بدوين!!!
بالا بلند هم كه نبودی نبودی
همين كه مرا ببينی و بالا
از بالا بلندی ها كي من پريدم كه اين همه پير شدم
هی چشم گذاشتم و نيامدی
هی چشم گذاشتم و ...
هی چشم ... آقا ببخشيد ساعت چند دقيقه است؟
يك سال ديگر هم صبر مي كنم
حالا تو هی بچرخ
هی بچرخ و بچرخان مرا
مگر نه اين كه عمری است داريم می چرخيم
در كهكشانی كه نمي دانم به كجا ...
چرخ چرخ عباسی
خدا منو ...
انداخت
...
ديگر تمام شد
تو هی حالا بخند
هی بلند بلند
خنده اگر در چشم هايت نبود كه عاشقت نمی شدم
از من انتقام كدام گناه نابخشوده را مي گيری؟
كه قلبم را خوراك كركسان كرده ای
كر! كسان
تنها تو بودی كه
تنها تو بودی كه
ديدی
شنيدی
مرا
يادم رفت بگويم
چشم هايت را چه قدر دوست دارم
حافظ خدای من كه نبود
حافظ تو باشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر