پنجشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۲

آيدين فردا شب برمی گرده فرانسه. امشب با بچه ها رفتيم ديديمش برای آخرين بار. من و سايه و مريم گلی و دهقون. موقع خداحافظی يه هو دلم خيلی گرفت. نمی دونم چرا هميشه اين جور موقع ها سخت می شه برام ... آيدين جان کاش زودتر ببينمت ...

پی نوشت:

راستی انگار همون موقع ها که ما رفته بوديم آيدين رو ببينيم، ايشون و ايشون و ايشون و ايشون و ايشون هم همون دور و بر ها بودن. حيف شد نديدم تون! بعدش که بيرون اومديم، رفتم شوکا سر زدم ولی گفتن رفتين. شما ها ولی من رو ديدين، نه؟

هیچ نظری موجود نیست: