چهارشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۲

اين روزا يه حس عجيبی دارم که دوست دارم زمان تند تند بگذره ... انگار که مثلا منتظر يه اتفاق بزرگی باشم که قراره به زودی رخ بده ... يه اتفاقی که نمی دونم خوبه يا بد!

يه جورايی يهو مضطرب می شم. يه جورايی يهو دلم شور می زنه، يه جورايی يهو خوش حال می شم، يه جورايی يهو غصه ام می گيره، يه جورايی يهو خفن دپ می زنم، يه جورايی يهو خفن شنگول می شم ...

نمی دونم. فعلا که دارم با اين حسه کل کل می کنم و گمونم تا چند وقت ديگه بهش عادت کنم ...

البته خيلی هم بد نيست؛ يعنی راستش يه کم بامزه هم هست اصلا!

اما فقط يه اشکال کوچيک داره، اونم اينه که خودمم دقيقا نمی دونم منتظر چی ام يا بايد منتظر چی باشم!!!

هیچ نظری موجود نیست: