جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۸۲

عصر پنج شنبه

ساعت 5:
سرم درد می کند. در تاريکیِ اتاق، روی تخت دراز کشيده ام.جز من کسی در خانه نيست.
نسل ما نسل سرگردانی است ...

ساعت 6:
سرم درد می کند. در تاريکیِ اتاق، روی تخت دراز کشيده ام.جز من کسی در خانه نيست.
خسته ام ...

ساعت 7:
سرم درد می کند. در تاريکیِ اتاق، روی تخت دراز کشيده ام.جز من کسی در خانه نيست.
خاطره هایِ پراکنده یِ ترديد ...

ساعت 8:
سرم درد می کند. در تاريکیِ اتاق، روی تخت دراز کشيده ام.جز من کسی در خانه نيست.
بابا چرا اين جوريه آخه؟

ساعت 9:
سرم درد می کند. در تاريکیِ اتاق، روی تخت دراز کشيده ام.جز من کسی در خانه نيست.
نهان خانه ی دل ...

ساعت 10:
سرم درد می کند. در تاريکیِ اتاق، روی تخت دراز کشيده ام.جز من کسی در خانه نيست.
می دانی ...

ساعت 11:
سرم درد می کند. در تاريکیِ اتاق، روی تخت دراز کشيده ام.جز من کسی در خانه نيست.
چشمانم را می بندم. هزار سال می گذرد. چشمانم را باز می کنم ...

ساعت 12:
سرم درد می کند. در تاريکیِ اتاق، روی تخت دراز کشيده ام.جز من کسی در خانه نيست.
هنوز ...

...

هیچ نظری موجود نیست: