شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۲

پريروزا، موبايلمو که روشن کردم، ديدم يه sms دارم از يکی از آشناهای نسبتاً دور که يه آقایِ خيلی متشخصِ سی ساله ايه که يه ذره هم با هم رودرواسی داريم. توش نوشته بود:

سلام خوشگلکم. خوبی؟ امروز بيام دنبالت ناهار با هم بريم بيرون عزيزم؟ آخه خودت می دونی که، من اين قدر دوستت دارم، که اگه يه روز نبينمت می ميرم کوچولوی من. ظهر بهت تلفن می زنم.

خلاصه تو کف بودم شديد که يعنی چی اين و قضيه چيه و نکنه تازگی گِی ای چيزی شدم خودم خبر ندارم و اينا که ديدم يه sms ديگه از همون آدم برام اومد:

سلام عطا جان. می بخشی. sms قبلی اشتباه شد. آخه تو اولين اسمی تو phone book موبايل من، به همين خاطر چون دقت نکردم برای تو اومد اون sms قبليه! به هر حال شرمنده!

پی نوشت:

اون قسمت کوچولوی منش از همه ش بامزه تر بود! برام خيلی جالبه که چه جوری می شه من کوچولوی! يکی باشم!!!!

هیچ نظری موجود نیست: