...
[ آليسون دستش را روی سر کليف میگذارد و متفکرانه او را نوازش میکند.]
آليسون: پس میگی خبر حاملگيمو بهش بدم؟
کليف: اگه صلاح میدونی بهش بگو.
[جيمی وارد میشود و با کنجکاوی ولی بدون هيچگونه توجهی به آنها مینگرد. آنها هر دو از حضور او آگاهند، اما اصلا به روی خود نمیآورند و در آغوش يکديگرند. جيمی به طرف مبل راحتی میرود و کنار آنها مینشيند. يک روزنامه برمیدارد و آن را بررسی میکند. کليف همانطور که آليسون سرش را به صورت او چسبانده است، نگاهی به جيمی میاندازد.]
کليف: بالاخره اومدی؟ کجا بودی بچه پررو؟
جيمی: تنِ لش خوب میدونی کجا بودم. [ بدون اينکه به آليسون نگاه کند.] دستت چهطوره؟
آليسون: چيز مهمی نبود، خوبم.
کليف:اون خوشگله نه؟
جيمی: تو که به نظر میرسه اينجور فکر میکنی.
[ کليف و آليسون نگاهی از روی محبت به هم میاندازند.]
کليف: اصلا سر در نمیآرم که اين بدبخت چرا زن تو شده؟
جيمی: فکر میکنی اگه زن تو شده بود خيلی واسهش بهتر میشد؟
کليف: من تيکهی او نيستم، مگه نه؟
آليسون: خودمم درست نمیدونم چهجور مردی تيکهی منه!
جيمی: اصلا چرا شما دو تا با هم نمیخوابين و کارو تموم نمیکنين؟
آليسون: انگار داره جدی میگه.
جيمی: آره که جدی میگم ...
قسمتی از نمايشنامهی با خشم به ياد آر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر