دوشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۳

يه جيرجيرک اومده هم‌سايه‌م شده. فکرشو بکنين! يازده طبقه اومده بالا و پشت پنجره‌ی اتاقم لونه کرده. البته هنوز با من خيلی دوست نيست چون وقتی می‌رم رو بالکن، غريبی می‌کنه و ساکت می‌شه.

شبا وقتی روی تختم دراز کشيدم، قبل از اين که به خواب برم، صداشو گوش می‌کنم و يه جور آرامش خوبی بهم دست می‌ده.

...

من حالا يه جيرجيرک دارم!

هیچ نظری موجود نیست: