بانو و آخرين کولی سايهفروش
يه مجموعه شعر لطيف و عاشقانه از کيکاووس ياکيده. چند تا از شعراش رو مینويسم:
(۱)
چهقدر دزديدنِ نگاه
از چشمان تو
لذتبخش است
گويی
تيلهای
از چشمم به دلم میافتد
بانو!
با مردی که تيلههای
بسيار دارد
میآيی؟
(۲)
های بانو
بانو!
بانو!
بانو جان
...
فقط همين!
(۳)
باران که میبارد
تمام کوچههای شهر
پر از فرياد من است
که میگويم:
من تنها نيستم
تنها،منتظرم.
تنها ...
(۴)
سلام:
پاييز
دنبالهی خيالم
به تو میرسد
حتی اگر نرسيد
به من نگو ...
(۵)
اين بار هم که
تاول پاهايم خشک شود
دوباره عاشقت میشوم
دوباره راه میافتم
دوباره
گم میشوم
(۶)
هر که را از دور میبينم
گلويم خشک میشود
میترسم نکند
اين بار
اشتباه نگرفته باشم
بانو!
من به دنبال تو میآيم
تو هم از من بگريز
بگذار
ديرتر بميرم
(۷)
های بانو
بانو!
بانو!
بانو جان
...
بگذريم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر