سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۳

حس عجيبی دارم ... می‌دانيد؟ انگار قرار باشد اتفاق مهمی رخ دهد. حرف‌ها را نمی‌فهم ... يک‌سال ديگر ... می‌روم ... می‌مانم ... ‌نمی‌دانم. کجا می‌روم؟ چه می‌کنم؟ دور می‌زنم. بی‌سرزمين‌تر از باد ... آهنگ‌های شش و هشت ... مهمان مامان تئاتره بی‌سواد؟

فرار ... مثل هميشه ... ترس ... شک ... شک ... شک ... وای از دست اين دختره ... يک ... دو ... سه ... خالی ... ترس ... خسته شدم ... رتبه ۱۵۰۰ ... آفرين ... عادت می‌کنيم ... عادت می‌شويد ... بابا جواد ... تو آذری تو آتيشی ... جِی‌لو ... رتبه ۱۵۰۰۰ ... گند زدی که ... ديريديديد ... ديريديديد ...

پس چرا من عادت نمی‌کنم؟

هیچ نظری موجود نیست: