روزای بدیه. یعنی خیلی بد. رسما سگ شدم و مدام دارم پاچه میگیرم. اصلا حالم سر جاش نیست. ارتباطم با آدمای دور و برم به حداقل خودش تو کل تاریخ زندگیم رسیده. فکرای عجیب غریب ولم نمیکنه. میترسم.
این وسط فقط وقتایی که به آخرش فکر میکنم حالم بهتر میشه. به اینکه یه سال دیگه چهقدر احتمالا حالم بهتر از الانه. به این که اون موقع لابد دیگه یه طوری شده دیگه.
زندگی خیلی مسخره شده اما این امید لعنتی هنوز هست و نمیذاره دخل آدم بیاد. خیلی خندهداره وقتی میبینم الان چهقدر دپم ولی دو هفته دیگه ممکنه چهقدر شنگول باشم.
خدایا تمومش کن ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر