چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۳

Amores perros

چند شب پيش، خيلی تصادفی، يکی از بهترين فيلمای کل زندگيم رو ديدم. يه فيلم مکزيکی به اسم Amores perros که ترجمه‌ش به انگليسی هست Love's a Bitch و تو ايران به اسم « عشق سگی » معروف شده!

کارگردان فيلم اسمش هست الخاندرو گونزالز ايناريتو که انگار همين فيلم « عشق سگی » نقطه‌ی عطف بزرگ زندگيش بوده و بعد از اکران اين فيلمه خفن مورد توجه قرار می‌گيره و چند سال بعدش هم با فيلم « ۲۱ گرم » ديگه به اوج شهرت می‌رسه.

فيلم يه فيلم چند روايتی بسيار عاليه که از سه اپيزود تشکيل شده و می‌شه گفت از لحاظ ساختاری خيلی آدمو ياد « شانس کور » کيشلوفسکی و « Pulp Fiction » تارانتينو می‌ندازه.

فيلم با تعقيب و گريز دو تا ماشين شروع می‌شه. تو ماشين جلويی يه پسر جوون و دوستش نشستن و رو صندلی عقب ماشين‌شون هم يه سگ نيمه جون افتاده که پسره خيلی نگران حالشه.

تعقيب و گريز چيزی حدود دو سه دقيق طول می‌کشه تا اين که بالاخره سر يه چهارراه ماشين نسبتا درب و داغون پسره به طرز وحشتناکی با يه ماشين مدل بالا تصادف می‌کنه و تازه از اين جا است که فيلم عملا شروع می‌شه.



تو اپيزود اول با زندگی پسره آشنا می‌شيم. من نمی‌خوام داستان فيلمو اين‌جا تعريف کنم چون دوست دارم خودتون فيلمو ببينين و لذتشو از دست ندين. اما ساختار فيلم اين‌جوريه که تو همون اپيزود اول و تو بعضی سکانس‌های خيلی کوتاه با يه سری آدم ديگه هم آشنا می‌شيم که ربطی به قصه‌ی پسره ندارن و فقط يه حس کنجکوی و انتظار رو تو تماشاچی به وجود ميارن. قصه‌ی پسره پيش می‌ره تا اين‌که می‌رسه به همون صحنه‌ی تصادفی که اول فيلم ديديم. اپيزود اول با صحنه‌ی تصادف تموم می‌شه.




اپيزود دوم در مورد زندگی‌ يه مدله. يه مدلی که عکساش تمام مجلات تبليغاتی و بيل‌بوردای سطح شهر رو پر کرده. باز نمی‌خوام داستان اپيزود دوم رو تعريف کنم ولی حدود ده دقيقه که از داستان اپيزود دوم می‌گذره، مدله سوار ماشينش می‌شه و بعله ... با ماشين پسره تصادف می‌کنه.

اپيزود دوم داستان مدله بعد از اون تصادف وحشتناک رو روايت می‌کنه که البته باز توی همين اپيزود هم سکانس‌هايی کوتاه مربوط به اپيزودهای اول و سوم وجود داره. فيلم با اين‌که هر سه اپيزودش خيلی سياهه ولی به نظر من دردناک‌ترين اپيزودش همين اپيزود دومه.




تو اپيزود سوم با زندگی يه پيرمرد که يه قاتل حرفه‌ايه آشنا می‌شيم. البته تو دو تا اپيزود قبلی تو همون سکانس‌های کوتاه تا حدودی اين پيرمرده رو شناختيم. باز به داستان اپيزود سوم هم کاری نداريم ولی يه روز که پيرمرده داشته تو خيابون راه می‌رفته يه دفعه جلوی چشمش و سر يه چهارراه دو تا ماشين به طرز وحشتناکی با هم تصادف می‌کنن و خُب البته حالا ديگه تماشاچی سرنشين‌های هر دو تا ماشينو می‌شناسه و با زندگی‌هاشون قبلا آشنا شده ...

اپيزود سوم به داستان پيرمرده اختصاص داره و البته توی همين اپيزود ماجرای آدمای دو تا اپيزود قبلی هم به يه سرانجامی می‌رسه.




فيلمه که تموم شد باور کنين من رسما کــــــــــــــــــــــف کرده بودم! جدی حس می‌کردم يه اتفاق بزرگ الان واسه‌م افتاده و مونده بودم حالا بايد چی‌کار کنم. ساعت دو شب برم تو کوچه داد بزنم؟ برم قدم بزنم؟ به يکی زنگ بزنم باهاش درباره‌ی فيلمه صحبت کنم يا فيلمه رو دوباره بشينم ببينم!!؟



خلاصه ديدن اين فيلمه برای من يکی که خيلی عالی و تاثيرگذار بود. به شما هم پيش‌نهاد می‌کنم از هر جايی شده بگردين فيلمه‌رو پيدا کنين ببينين ...

پی‌نوشت:
فيلمه رو می‌تونين از سايت سينمايي فکسون بخرين!

هیچ نظری موجود نیست: