پنجشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۴

کار بيضايی رو نرفتم ببينم. کار رحمانيان را هم همين‌طور. بعد از جشنواره‌ تئاتر فجر پارسال تقريبا می‌شه گفت هيچ تئاتری نديدم. خيلی بده؛ اما خُب چه می‌شه کرد؟

دلم برای تئاتر ديدن، دلم برای تئاتر کار کردن تنگ شده. خيلی ... خيلی، خيلی، خيلی ...

پی‌نوشت:
موندم با اين حجم تدريسی که من امسال صبح‌ها برداشتم؛ اگه خدای نکرده يه درصد زد و من فوق قبول شدم؛ کی بره سر کلاس؛ کی بره سر کلاس!؟ ( حال کردين ايهامو!!! )

هیچ نظری موجود نیست: