دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۴

تئاتر، تئاتر دوست‌داشتنی!

خيلی ناگهانی اتفاق افتاد! قرار است دوباره به‌نوعی تئاتر کار کنم. بيشتر از يک سال، يعنی از تيرماه سال گذشته که لاموزيکا را روی صحنه بردم؛ دور از تئاتر بوده‌ام و راستش را بخواهيد؛ بدجور نياز داشتم که دوباره برگردم به دنيای تئاتر. دنيايی که قشنگ‌ترين لحظه‌های زندگيم در آن رقم خورده است.

چند روز پيش دعوت شدم که برای برنامه‌ی جديد تالار مولوی؛ که يک دوره برنامه‌ی نمايش‌نامه‌خوانی است؛ من هم يک کار داشته باشم و وسوسه‌اش ــ با وجود هزار کاری که درگيرش هستم و کلاس‌های فوق ليسانس که به زودی به بقيه‌ی کارهايم اضافه خواهد شد ــ راحتم نگذاشت تا اين‌که بالاخره امشب پذيرفتم.

مرغ دريايی چخوف! متنی که خواندن دوباره‌اش ديوانه‌ام کرد. متنی که با وجود همه‌ی دردسرهايش، از جمله تعدد پرسوناژ و تايم طولانی، آن‌چنان مرا جذب کرد که ديگر اصلا نتوانستم به متن ديگری فکر کنم. مرغ دريايی را کار خواهم کرد؛ متنی که انرژی فوق‌العاده‌ای برای کار کردن به من می‌دهد؛ طوری که از حالا برای شروع تمرين‌ها لحظه‌شماری می‌کنم.

بعد از مدت‌ها حس خيلی خوبی دارم. يک جور شعف درونی که خيلی وقت بود گمش کرده بودم. يک جور احساس رضايت‌مندی. يک جور حس زنده بودن در آستانه‌ی سی سالگی! خدا کند همه چيز خوب پيش برود ...

هیچ نظری موجود نیست: