بابا! ترميناتور!
خداييش اگه بخوام يه ذره اغراق کنم يا پياز داغ سير داغش رو زياد کنم. امشب تلويزيون داشت يه سری جانبازها رو که به مناسبت هفتهی جنگ برده بودنشون حسينيهی جماران که خاطره و اينها تعريف کنن رو نشون میداد؛ يکیشون خدا به سر شاهده!! اينجوری گفت:
هجده تا تير خورده بودم ( دقت کنيدها! طرف هجده تا تير خورده بوده، میتونين تصور کنين ديگه!) بعدش يه عراقيه اومد يه لگد زد سمت راست شکمم که همهی دندههای سمت راستم شکست؛ بعدش لگد زد سمت چپ شکمم که دندههای سمت چپم هم شکست و دل و رودههام ريخت بيرون ( بهخدا همهی اينها رو خودش خيلی جدی داشت میگفت.) بعدش پوتينش رو گذاشت رو صورتم و چند بار چرخوند که لب و دهنم و صورتم هم پاره شد؛ بعد چون ديد من هنوز نمردم؛ يه تير خلاص بهم زد! که از بغل قلبم رد شد؛ بعدش منو کشوند برد انداخت زير يه ماشين، بعد يه خمپاره خورد کنار ماشين و منفجر شد و موج انفجار منو گرفت
نکتهی قابل توجهش هم اين بود که طرف لااقل در ظاهر تقريبا سالم سالم بهنظر میرسيد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر