تاملاتی دربارهی تبعيد و مهاجرت روشنفکران
پيشنوشت:
آدمهای زيادی را میشناسم که ايران را هر کدام به دليلی ترک کردهاند يا مجبور شدهاند ايران را ترک کنند. دوستانم و ديگران. انسانهای ارزشمندی که دوستشان داشتهام، دوستشان داشتهايم، و نبودشان را ما، اينجا، در ايران، احساس میکنيم و آنها هم لابد خاطرهی وطن رهايشان نمیکند ...
***
چند سال پبش مدتی با فيض احمد فيض، بزرگترين شاعر اردو زبان بودم. رژيم نظامی ضياء او را از زادگاهش پاکستان تبعيد کرده بود و او در بيروتِ پاره پاره از مبارزات پناه يافت. طبيعتاً صميمیترين دوستانش فلسطينیها بودند، اما من احساس میکردم که با اينکه ميانشان تشابه روحی وجود داشت، اما هيچ چيزشان واقعاً با هم نمیخواند: زبان، سنت شاعرانه يا تاريخچهی زندگی.
فقط يکبار، موقعی که اقبال احمد يک دوست و يک تبعيدی ديگر پاکستانی به بيروت آمد، بهنظر آمد که فيض بر احساس غرابت دائمیاش چيره شده. ديروقت شبی سه تايی دررستوران کثيفی در بيروت نشسته بوديم و فيض شعر میخواند. پس از مدتی او و اقبال از ترجمه کردن اشعار برايم دست کشيدند؛ اما همچنان که شب به کندی میگذشت، اين ديگر اهميت نداشت. آن چه ناظرش بودم نيازی به ترجمه نداشت: بازی بازگشت به خانه بود که از طريق اعتراض و شکست نمود میيافت، گويی که انگار بخواهند بگويند: «ضياء ما در وطنيم» و صد البته آن کسی که واقعاً در وطن بود و صدایشان نمیشنيد ضياء بود.
رشيد حسين فلسطينی بود. او اشعار بياليک شاعر بزرگ مدرن عبری زبا را به زبان عربی ترجمه میکرد و فصاحتش او را در دورهی ما به عنوان يک خطيب و ملیگرای بیهمتا تثبيت کرد. او در آغاز بهعنوان روزنامهنگاری عبری زبان در تلآويو کار میکرد و حتی در همان حال که از ناصريسم و ملیگرايی عرب حمايت میکرد، موفق شد باب گفتوگو را ميان نويسندگان يهود و عرب باز کند.
زمانی رسيد که ديگر نتوانست فشار را برتابد و به نيويورک عزيمت کرد. با يک زن يهودی ازدواج کرد و شروع به کار در دفتر دفتر سازمان آزادیبخش فلسطين در سازمان ملل متحد کرد، اما با عقايد نامتعارف و لفاظی آرمانشهریاش مرتب مافوقهايش عصبانی میکرد.
او در ۱۹۷۲ راهی جهان عرب شد اما چند ماه بعد به آمريکا بازگشت: در سوريه و لبنان احساس غربت و در قاهره احساس بدبختی کرده بود. نيويورک دوباره او را در پناه خود گرفت، اما دورههای بیپايان مشروبخوری و بطالت نيز همين کارها را با او کرد. زندگیاش ويران بود اما همچنان يکی از خوبترين انسانها باقی ماند. او يک شب در پی يک مشروبخوری سنگين، هنگامی که در بسترش سيگار میکشيد، از دنيا رفت. سيگارش به آتشی دامن زد که به کتابخانهی کوچک و نوارهای کاستاش که عمدتاً نوار اشعاری بود که شاعران خوانده بودند سرايت کرد. دود ناشی از سوختن نوارها خفهاش کرد. جسدش را برای تدفين به وطن، دهکدهی کوچکی به نام موسموس که خانوادهاش هنوز در آن سکونت داشتند، بازگرداندند.
اينها و بسياری ديگر از شاعران و نويسندگان در تبعيد، به شرايطی شأن و اعتبار میدهند که برای انکار کردن شأن و اعتبار وضع شده است: يعنی محروم کردن مردم از هويت ...
***
آنچه خوانديد، بخشی از مقالهی بسيار دقيق و صد البته دردناک ادوارد سعيد بود با عنوان «تاملاتی دربارهی تبعيد و مهاجرت روشنفکران» که پيش از آن نيز به آن اشاره کرده بودم.
مقاله اين گونه آغاز میشوند: «انديشيدن در باب تبعيد عجيب جذاب، اما تجربهاش وحشتناک است. [تبعيد] شکافی اجباری و التيامناپذير ميان انسان و زادگاهش، ميان خود و خانهی حقيقيش است: هرگز نمیتوان بر اندوه ذاتیاش چيره شد.»
سعيد اين سوال را مطرح میکند که: «اما اگر تبعيد حقيقی وضعيت فقدان نهايی است پس چرا به اين راحتی تغيير شکل داده و به يک مضمون توانمند، حتی بارورکنندهی فرهنگ مدرن تبديل شده است؟» و اشاره میکند فرهنگ مدرن غرب تا حد زيادی اثر تبعيدیها، پناهندگان سياسی و آوارگان است و از قول جورج اشنايدر منتقد نقل میکند که: «ادبيات قرن بيستم نوعاً به تمامی "برونمرزی" است، ادبيات تبعيد و دربارهی تبعيدیها است و مظهر عصر پناهندگی است. »
ادوارد سعيد در ادامه از پيوند بين ملیگرايی و تبعيد میگويد و ارتباط اين دو را با هم بررسی میکند: «ملیگرايیها دربارهی گروهها هستند، اما تبعيد در معنايی بسيار موشکافانه تنهايیای است که در بيرون از گروه تجربه می شود: احساس محروميت ناشی از نبودن با ديگران در محل سکونت گروهی ... تبعيد برخلاف ملیگرايی يک وضعيت وجودی گسسته است. تبعيدیها از ريشههای خود، سرزمين و گذشتهی خود جدا شدهاند ... آنها، که نياز مبرمی به دوباره ساختن زندگیهای فروپاشيدهی خود دارند، معمولاً ترجيح میدهند که خود را بخشی از يک ایدئولوژی پيروز يا آدمهای بازسازی شده بپندارند ... تبعيد وضعيت بخيلی است. آنچه به دست میآوريد درست همان چيزی است که اصلاً دلتان نمیخواهيد در آن شريک باشيد و در ترسيم مرزهای پيرامون شما و هموطنانتان است که کمجاذبهترين جنبههای زندگی در تبعيد پديدار میشوند: احساس مبالغهآميز همبستگی گروهی ...»
ادوارد سعيد اگرچه تمايزهايی بين تبعيدیها، پناهندگان، ترک تابعيت کردگان و مهاجرين قائل است، اما در اين مقاله واژهی تبعيدی را به طور عام در مورد: "کسانی که به اجبار نمیتوانند به وطن بازگردند يا به دلايل شخصی يا اجتماعی، در کشور بيگانهای زنندگی میکنند"، به کار می برد. سعيد معتقد است: «بخش زيادی از زندگی تبعيدی صرف خنثیکردن لطمهی ناشی از گيجی و سرگشتگی، از طريق خلق دنيايی نو برای زندگی میشود ... دنيای جديد تبعيدی منطقاً دنيايی غيرطبيعی است و واقعيتگريزی آن به افسانه میماند ... تبعيدیها صرفنظر از ميزان خوبی وضع و روزشان هميشه آدمهای عجيب و غريبی هستند که تفاوت خود را (حتی هنگامی که از آن سوءاستفاده میکنند) به گونهی نوعی يتيمی احساس میکنند ... اين معمولاً به سازشناپذيریای تبديل میشود که به راحتی ناديده گرفته نمیشود. لجبازی، افراطکاری، گزافهگويی: اينها مشخصهی انواع تبعيدی بودن، روشهايی برای مجبورکردن دنيا به پذيرفتن بينشتان هستند که چون در واقع خواهان پذيرفته شدنش نيستيد، غيرقابلقبولترش میسازيد. هرچه باشد، بينش خودتان است. آرامش و خويشتنداری آخرين چيزهايی هستند که ملازم کار تبعيدیها هستند ...»
اما از نگاه ديگری نيز میتوان به تبعيدیها نگريست:« تبعيدی میداند که در دنيای مادی (غيرمذهبی) و رخدادپذير، وطنها هميشه موقتیاند. مرزها و حصارهايی که ما را در امن و امان اراضیای آشنا محصور میکنند، میتوانند به زندان هم تبديل بشوند و اغلب فراتر از منطق يا ضرورت از آنها دفاع میشود. تبعيدیها مرزها را در مینوردند و موانع تفکر و انديشه را در هم میشکنند.»
سعيد از قول هوگوی اهل سنويکتور، راهب قرن دوازدهم میگويد: « انسانی که وطن خود را دلانگيز میداند، هنوز آدم مبتدی آسيبپذيری است؛ آن کس که در نظرش هر خاکی به خاک وطن میماند، نيرومند شده است؛ اما آن کسی کامل است که تمام دنيا در نظرش سرزمينی بيگانه است. روح آسيبپذير علاقهی خود را روی يک نقطه از جهان متمرکز کرده است؛ انسان نيرومند عشق خود را به تمام مکانها گسترانيده است؛ انسان کامل عشق خود را نابود کرده است.»
ادوارد سعيد معتقد است: «در حالی که حرف زدن از لذات تبعيد شايد عجيب و غريب بهنظر بيايد، اما چيزهای مثبتی هم بايد دربارهی برخی از وضعيتهای آن گفت: "تمام دنيا را به مثابهی يک سرزمين خارجی " ديدن خلاقيت بينش را امکانپذير میسازد. اکثر انسانها اساساً يک فرهنگ، يک محيط و يک وطن را میشناسند؛ تبعيدیها دستکم بر دو مکان وقوف دارند و اين تکثر ديد نوعی آگاهی از ابعاد همزمان را ايجاد میکند، آگاهیای که ـ عبارتی از موسيقی وام بگيريم ـ چندآوايی است.
برای تبعيدیها عادات زندگی، احساس يا فعاليت در محيط جديد به گونهای اجتنابناپذير در برابر خاطرهی اين چيزها در محيط ديگر رخ میدهند. بنابراين هر دو محيط، هم محيط جديد و هم محيط قديم، زنده و واقعیاند و به گونهای چندآوايی با هم وجود دارند. در اين نوع درک، لذت بیپايانی وجود دارد، بهخصوص اگر تبعيدی بر همکناریهای ديگری که از قضاوت سنتی میکاهند و بر حس همدردی حاکی از قدردانی میافزايند، وقوف داشته باشد. در رفتارکردن به گونهای که گويی هر کجا پيشآيد خوشآيد، احساس موفقيت بهخصوصی نيز وجود دارد.»
پاراگراف پايانی مقالهی سعيد، به نوعی چکيدهی همهی آن چيزی است که وی تلاش داشته است، بگويد: «با اين همه، [تبعيدی] همچنان پرمخاطره باقی میماند: عادت فريبکاری هم خستهکننده است و هم اعصاب خرد کن. تبعيد هيچگاه وضعيت حاکی از خشنودی، آرامش يا امنيت نيست. تبعيد به زعم والاس استيونس ذهن "زمستانی" است که در آن غمانگيزی تابستان و پاييز و توانش بهار نزديک اما دستنيافتنیاند. شايد اين شيوهی ديگری است برای گفتن اينکه زندگی تبعيدی طبق تقويم متفاوتی حرکت میکند و کمتر از زندگی در وطن فصلی و آرام است. تبعيد زندگیای است که بيرون از نظم هميشگی هدايت میشود. آوارگی، غيرمتمرکز و چندآوايی است؛ اما به محض اينکه آدم به آن عادت میکند، نيروی اضطرابآورش بار ديگر پديدار میشود.»
***
پینوشت:
۱ـ سفرنامهی تونس از زبان يک توريست ايرانی. قسمت اول ـ قسمت دوم ـ قسمت سوم.
۲ـ ژوليت بينوش، بازيگر محبوب من در ايران است. مصاحبهی شرق را با وی بخوانيد. مصاحبهای که البته من دوستش نداشتم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر