سناریوهای بدتری را حتا میتوان تصور کرد: به این فکر کنید که یک روز صبح از خواب بیدار شوید و دیگر اینترنتی وجود نداشته باشد. خیلی ساده نظام تصمیم گرفته باشد شبکهی اینترانت ملی را جایگزین اینترنت کند. توجیه هم که البته فروان خواهد بود. کارشناس پشت کارشناس توی تلویزیون دولتی میآید که مضرات اینترنت بسیار بیش از منافع آن است و ما از طریق شبکهی داخلی سایتهای مجاز علمی و قسمتهای مناسب و بررسیشدهی اینترنت جهانی را در اختیار کاربران قرار خواهیم داد و هیچ جای نگرانی برای تحقیقات و پژوهشهای مجامع دانشگاهی وجود نخواهد داشت و با این اقدام پسندیده نه تنها جلوی نفوذ فرهنگ منحط غربی به کشور گرفته میشود و راه بر جاسوسی دشمن بسته میشود، بلکه از این پس پدر و مادرها نیز دیگر نگران استفادهی فرزندانشان از کامپیوتر نخواهند بود و ... به همین سادگی جلوی اینترنت گرفته شود.
فکر میکنید اتفاقی بیفتد؟ مثلن مردم میریزند توی خیابانها؟ نه! برای چند روز همه با بهت و حیرت دیالوگهایی چنین به هم خواهند گفت: «دیدی [...]ها اینترنت رو هم بستن؟»، «ولی وضع اینطوری نمیمونه.»، «اینجا که کره شمالی نیست.» و چند روزنامه هم احتمالن خیلی سربسته اعتراض کنند به اینکار (البته حتمن روزنامههای بیشتری از این طرح حمایت میکنند. فقط کیهان را تصور کنید که چه عروسیای بگیرد!) و رسانههای خارجی از محدودشدن هرچه بیشتر آزادیها در ایران سخن خواهند گفت و شورای حقوق بشر سازمان ملل هم این اقدام ایران را محکوم خواهد کرد و ... تمام.
بعد حتا ممکن است حکومت بخواهد فشار بیشتری بیاورد و ماهوارهها را هم جمع کند. آن وقت است که ارتباطمان یکسره با دنیای خارج قطع میشود و به میمنت و مبارکی پیش میرویم به سمت جزیره شدن. در آن صورت هم باز کمی نق خواهیم زد و چون چارهای برایمان نمیماند، بعد از مدتی از قهرکردن با صدا و سیما هم دست برخواهیم داشت و برای پرکردن وقتمان پای سریالهای تلویزیون خواهیم نشست و ...
در جایی از فیلم «زندگی دیگران» که تصویری دهشتبار از حکومت توتالیتر و تمامن بستهی آلمان شرقی است، موسیقیدانی که دولت به او اجازهی کار نمیدهد (و در نهایت دست به خودکشی میِزند.) به دوستش که کارگردان تئاتر است میگوید (نقل به مضمون): «مردم را نمیتوان شماتت کرد که چرا کاری نمیکنند. آدمها قابلیت عجیبی به عادتکردن به شرایط جدید دارند.» و بهنظر من حرفش پر بیراه نیست. خیلیها را دیدهام که میگویند مردم کرهشمالی چهطور به این حجم گسترده از خودکامگی تن دادهاند؟ دیگر باید چهکارشان کنند که صدایشان دربیاید؟ و پاسخ متاسفانه بسیار ساده است: آنها به شرایطشان عادت کردهاند! خود ما مگر به اجبار به بسیاری چیزها تن ندادهایم؟
فکر میکنید اتفاقی بیفتد؟ مثلن مردم میریزند توی خیابانها؟ نه! برای چند روز همه با بهت و حیرت دیالوگهایی چنین به هم خواهند گفت: «دیدی [...]ها اینترنت رو هم بستن؟»، «ولی وضع اینطوری نمیمونه.»، «اینجا که کره شمالی نیست.» و چند روزنامه هم احتمالن خیلی سربسته اعتراض کنند به اینکار (البته حتمن روزنامههای بیشتری از این طرح حمایت میکنند. فقط کیهان را تصور کنید که چه عروسیای بگیرد!) و رسانههای خارجی از محدودشدن هرچه بیشتر آزادیها در ایران سخن خواهند گفت و شورای حقوق بشر سازمان ملل هم این اقدام ایران را محکوم خواهد کرد و ... تمام.
بعد حتا ممکن است حکومت بخواهد فشار بیشتری بیاورد و ماهوارهها را هم جمع کند. آن وقت است که ارتباطمان یکسره با دنیای خارج قطع میشود و به میمنت و مبارکی پیش میرویم به سمت جزیره شدن. در آن صورت هم باز کمی نق خواهیم زد و چون چارهای برایمان نمیماند، بعد از مدتی از قهرکردن با صدا و سیما هم دست برخواهیم داشت و برای پرکردن وقتمان پای سریالهای تلویزیون خواهیم نشست و ...
در جایی از فیلم «زندگی دیگران» که تصویری دهشتبار از حکومت توتالیتر و تمامن بستهی آلمان شرقی است، موسیقیدانی که دولت به او اجازهی کار نمیدهد (و در نهایت دست به خودکشی میِزند.) به دوستش که کارگردان تئاتر است میگوید (نقل به مضمون): «مردم را نمیتوان شماتت کرد که چرا کاری نمیکنند. آدمها قابلیت عجیبی به عادتکردن به شرایط جدید دارند.» و بهنظر من حرفش پر بیراه نیست. خیلیها را دیدهام که میگویند مردم کرهشمالی چهطور به این حجم گسترده از خودکامگی تن دادهاند؟ دیگر باید چهکارشان کنند که صدایشان دربیاید؟ و پاسخ متاسفانه بسیار ساده است: آنها به شرایطشان عادت کردهاند! خود ما مگر به اجبار به بسیاری چیزها تن ندادهایم؟
۱ نظر:
عزیزم
حتما اون جوک اوائل انقلاب رو شنیدی که دولت تصمیم گرفت ببینه طاقت مردم چقدره. دستور داد از هر کارمند دولت ماهی 50 تومن به یک دلیل آبکی کسر کنن. هیچ خبری نشد. گفتن از این به بعد هر کارمند که می خواد وارد اداره باشه یک پس گردنی بهش بزنیم. زدن و هیچ خبر نشد. گفتن از امروز به هر کارمندی که می خواد وارد محل کار بشه تجاوز کنیم. کردن و باز هیچ خبری نشد تا اینکه یک روز مردی عصبانی از وسط صف فریاد کشید که این چه وضعیه؟ خوشحال شدن که بالاخره یکی اعتراض کرد. ازش پرسیدن چه مرگته؟ گفت حداقل تعداد تجاوزگرها رو بیشتر کنین تا ما اینقدر توی صف معطل نشیم. جوابتو گرفتی دوست من؟
ارسال یک نظر