توی رستوران نشستهایم و داریم سفارش غذا میدهیم. یکی از همراههایمان هوس نان سیر کرده و توی منو چنین غذایی وجود ندارد. نه ما زبان گارسون را بلدیم و نه گارسون زبانی به غیر از زبان مادریاش. برای فهماندن آنچه میخواهیم کار به پانتومبم میکشد. نان را نشان میدهیم بعد سیر را بازی میکنیم که چیز کوچکی است با بویی شدید. گارسون متعجب ما را نگاه میکند. هنوز نگرفته است که چه میخواهیم. با چاقوی خیالی سیر را ریز ریز میکنیم و روی نان میریزیم. دوباره نشان میدهیم که با خوردنش، دهان بو میگیرد. این بار گارسون با خوشحالی چیزی میگوید و سر تکان میدهد، یعنی اینکه فهمیدم چه میخواهید. راضی هستیم که پامتومیم به کارمان آمده.
چند دقیقهی بعد گارسون برمیگردد. یک پیاز را خورد کرده و پخش و پلا روی تکه نانی ریخته است. به ما که میرسد لبخند میزند!
چند دقیقهی بعد گارسون برمیگردد. یک پیاز را خورد کرده و پخش و پلا روی تکه نانی ریخته است. به ما که میرسد لبخند میزند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر