پنجشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۰

از حقوق ساده‌ی آدم‌ها

دیروز توی فود کورت یک مرکز خرید بزرگ در شهر آلماتی نشسته بودم  و منتظر بودم غذایی که سفارش داده بودم، آماده شود. در میز کناری دو دختر جوان داشتند سیب‌زمینی سرخ‌کرده می‌خوردند و با هم حرف می زدند. نگاه‌شان کردم. فکر کردم که چه تصویر ساده ولی قشنگی است. لباس پوشیدن‌شان را و مدل آرایش موهای‌شان را دوست داشتم. این‌که هرکدام‌شان به شیوه‌ی خودش سعی کرده بود یک جور هارمونی و هم‌آهنگی در اتتخاب کفش و کیف و لباس‌ش داشته باشند. این‌که خواسته بودند زیباتر به‌ نظر برسند.

بعد دور و برم را نگاه کردم و به بقیه‌ی آدم‌ها دقیق شدم. انگار یک حقیقت ساده را تازه کشف کرده باشم. هر کسی جوری لباس پوشیده بود که دوست داشت. یکی با کت شلوار و کراوات، دیگری با لباس بلند محلی و لچکی بر سر. آن یکی با دامن کوتاه رنگی رنگی. و بدون شک از فکر هیچ‌کدام‌شان نمی‌گذشت که نکند کسی به‌خاطر پوشش‌شان بازخواست یا تحقیرشان کند.

هیچ نظری موجود نیست: