شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۱

نوستالژی در ظفر، لودگی در تئاترشهر

عصر امروز با چند نفر از بچه‌ها اول رفتیم گالری محسن، کنسرت گروه «پالت» و بعد از آن هم نمایش «گروتسکی بر تبارشناسی دروغ و تنهایی» را در سالن قشقایی مجموعه‌ی تئاترشهر دیدیم. از کنسرت در مجموع خوش‌م آمد و البته بعضی قطعه‌ها را بسیار بسیار دوست داشتم. «والس شماره‌ی یک» (بخش کوتاهی از ویدیوی اجرای این قطعه را می‌توانید این‌جا ببینید.) «هزار تا قصه»، «یادگار دوست» و «مثلث» (ویدیوی تمرین این قطعه را می‌توانید این‌جا ببینید.) به نظرم خیلی خوب بودند. خواننده‌ی اصلی گروه پالت، امید نعمتی است که پیش از این با دنگ‌شو کار می‌کرد و صدا‌ی‌ش را من خیلی دوست دارم. حال و هوای کنسرت هم خیلی خوب بود.

اتفاق عجیبی که آخرهای کنسرت برای‌م افتاد، این بود که گمان کنم برای نخستین بار در زندگی‌ام وزن سنگین و خفه‌کننده‌ی نوستالژی را به معنای واقعی کلمه حس کردم. قطعه‌ی آخر کنسرت «هزارتا قصه» برداشتی بود از تیتراژ سریال «خونه‌ی مادربزرگه هزارتا قصه داره» و شنیدن این ملودی آشنا به‌خصوص با پیش‌زمینه‌‌ی حسی‌ای که متن ترانه قبل از شروع این ملودی به شنونده منتقل می‌کرد، ناگهان ناک‌آوت‌م کرد. بدون هیچ‌گونه اغراقی، برای چند لحظه حس کردم اصلن نمی‌توانم نفس بکشم و دارم خفه می‌شوم و بعد پرتاب شدم به سال‌های کودکی و نوجوانی و همه‌ی حسرت‌های نسلی که سوخت. که سوزاندندش. چه‌طور آدم می‌تواند وضعیت امروز را ببیند و با دوباره شنیدن این‌ها، اشک تو چشم‌ش جمع نشود:


  خونه‌یمادربزرگه هزار تا قصه داره/ خونه‌ی مادربزرگه شادی و غصه داره
 خونه‌ی مادربزرگه حرفای تازه داره/ خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره
 کنار خونه‌ی ما/ همیشه سبزه‌زاره/ دشتاش پر از بوی گل/ این‌جا همه‌ش بهاره
دل وقتی مهربونه/ شادی می‌آد می‌مونه/ خوش‌بختی از رو دیوار/ سر می‌کشه تو خونه




تئاتر اما به‌شدت ناامید و حتا افسرده‌ام کرد. خنداندن به چه قیمتی و چه هدفی؟ البته فکر می‌کنم بیش از نود درصد تماشاچیان کار حسابی خندیدند و از نمایش خوش‌شان هم آمد ولی مگر تماشاچی‌های تئاتر گل‌ریز کم می‌خندند. آیا ما می‌آییم تئاترشهر که ترکیبی بی‌معنی و بدون ساختار و صرفن خنده‌دار، پر از نصایح اخلاقی توخالی، شوخی‌های جلف پایین‌تنه‌ای و چیزی شبیه سریال‌های طنز درجه سوم تلویزیونی ببینیم؟ برای آقای سجاد افشاریان نویسنده، طراح و کارگردان کار بسیار متاسفم و امیدوارم بیش‌تر بخواند تا یاد بگیرد و بفهمد که گروتسک زمین تا آسمان با لودگی فرق دارد. تهوع‌آورترین بخش نمایش برای من، اصرار بی‌جا، مدام و چندش‌آور بازیگران برای ارتباط گرفتن با تماشاچیان و دخیل‌کردن‌شان در اجرا بود. پوووووف! به‌تر است بیش‌تر از این درباره‌ی این نمایش حرف نزنم!


هیچ نظری موجود نیست: