فاطمه شمس را که میشناسید؟ همان شاعر مصراع معروف «ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم» و بسیاری شعرهای دیگر. خانم شمس سه سال پیش و در اوج روزهای التهاب از ایران رفت. خودش نوشته:
«به وقت ایران، شد درست سه سال. هزار و نود و سه روز. بیست و هفتم خرداد هزار و سیصد و هشتاد و هشت، از آن فرودگاه لعنتی پریدم. این مدت که معکوس میشمردم خیلی درد داشت. عین نواری که زده باشند عقب هی برگشتم و خودم را دیدم. آن لحظه که التماس میکردم مامور چمدان را برگرداند. آن لحظه که هواپیما از زمین کنده شد و ویرانی شروع. استفراغهای عصبی فرودگاه دوحه. گریههای بیپایان فرودگاه هیترو. بیخوابیهای آن تابستان خونین. و باقی ماجرا»
حالا بعد از سه سال غزلی بسیار زیبا سروده که انگار داستان این سه سال او و به نوعی همهی ما است. من ایشان را دورادور میشناسم و ماجراهایی که بر او گذشت را فقط تا حدی، میدانم. اما این غزل را، تک تک بیتهایش را، بیاندازه میفهمم و درک میکنم. شعر را بخوانید، با این امید که سه سال بعد، لحظههای همهی ما، کنار هم و با هم، توی ایران، دوباره شعر شود، چه بسا زودتر!
«به وقت ایران، شد درست سه سال. هزار و نود و سه روز. بیست و هفتم خرداد هزار و سیصد و هشتاد و هشت، از آن فرودگاه لعنتی پریدم. این مدت که معکوس میشمردم خیلی درد داشت. عین نواری که زده باشند عقب هی برگشتم و خودم را دیدم. آن لحظه که التماس میکردم مامور چمدان را برگرداند. آن لحظه که هواپیما از زمین کنده شد و ویرانی شروع. استفراغهای عصبی فرودگاه دوحه. گریههای بیپایان فرودگاه هیترو. بیخوابیهای آن تابستان خونین. و باقی ماجرا»
حالا بعد از سه سال غزلی بسیار زیبا سروده که انگار داستان این سه سال او و به نوعی همهی ما است. من ایشان را دورادور میشناسم و ماجراهایی که بر او گذشت را فقط تا حدی، میدانم. اما این غزل را، تک تک بیتهایش را، بیاندازه میفهمم و درک میکنم. شعر را بخوانید، با این امید که سه سال بعد، لحظههای همهی ما، کنار هم و با هم، توی ایران، دوباره شعر شود، چه بسا زودتر!
اینجا ... هجوم وحشی باران، سه سال بعد
تلخ و غریب و خسته و ویران، سه سال بعد
شبهای بیقراری تهران، سه سال قبل
کابوسهای تلخ خیابان، سه سال بعد
معکوس میشمارم و نابود میشود
حسی درون این تن بیجان، سه سال بعد
از لحظههای سخت پریدن ... فرودگاه
تا نامههای پارهی زندان، سه سال بعد
از عشق بیبهانه و احساس سوخته
تا ترس و درد و گریه و هذیان، سه سال بعد
از شک و کفر و دین و یقین، سبز یا که سرخ
تا مست و تلخ و سرد و گریزان، سه سال بعد
از گم شدن کنار خیابان، سه سال قبل
تا گورهای مخفی و ویران سه سال بعد
از کوچ ناگهانی و مرگ هَزارها
تا بازگشت شوم کلاغان، سه سال بعد
سهم من از نبودن او، قاب عکس شد
اینجا کنار طاقچه، مامان، سه سال بعد
آتش گرفته خاطرههایم ولی هنوز
خاکسترم سراسر و سوزان، سه سال بعد
.
.
.
شاید دوباره شعر شود لحظههای من
در کوچهباغهای خراسان، سه سال بعد
تلخ و غریب و خسته و ویران، سه سال بعد
شبهای بیقراری تهران، سه سال قبل
کابوسهای تلخ خیابان، سه سال بعد
معکوس میشمارم و نابود میشود
حسی درون این تن بیجان، سه سال بعد
از لحظههای سخت پریدن ... فرودگاه
تا نامههای پارهی زندان، سه سال بعد
از عشق بیبهانه و احساس سوخته
تا ترس و درد و گریه و هذیان، سه سال بعد
از شک و کفر و دین و یقین، سبز یا که سرخ
تا مست و تلخ و سرد و گریزان، سه سال بعد
از گم شدن کنار خیابان، سه سال قبل
تا گورهای مخفی و ویران سه سال بعد
از کوچ ناگهانی و مرگ هَزارها
تا بازگشت شوم کلاغان، سه سال بعد
سهم من از نبودن او، قاب عکس شد
اینجا کنار طاقچه، مامان، سه سال بعد
آتش گرفته خاطرههایم ولی هنوز
خاکسترم سراسر و سوزان، سه سال بعد
.
.
.
شاید دوباره شعر شود لحظههای من
در کوچهباغهای خراسان، سه سال بعد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر