دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۱

بر ما چه می‌رود؟

یک نمایش دیگر در خانه‌ی هنرمندان با یک تفاوت کوچک. فقط یک اجرا، چرا که دو تا از بازیگرهای اصلی برای روزهای بعدی نمی‌توانند سر صحنه حاضر شوند. تماشاچی‌ها هم لابد راضی به خانه برگشته‌اند و فردا شاید حتا یادشان هم نیاید چه نمایشی دیده‌اند. درست مثل خیلی از ما ها.

اجرا هم آن‌طور که می‌گویند خوب و اثرگذار بوده. در جایی از نمایش، بازیگر نقش مقتول لحظه‌هایی پیش از مرگ‌، از فرط بی‌پناهی سرش را روی شانه‌ی مامور اعدام‌ش می‌گذارد و او نیز دست‌ش را مهربانانه پشت شانه‌های مقتول می‌گذارد و دل‌داری‌ش می‌دهد. چه صحنه‌ی باشکوهی! منتقدها می‌توانند ساعت‌ها درباره‌اش مطلب بنویسند و چه حیف که بازیگر نقش مقتول نمی‌تواند به خاطر این حرکت‌ش برنده‌ی جایزه‌ی خلاقیت در بازیگری شود. مسئولین جشنواره هم همه خدا را شکر راضی‌اند. پیام نمایش آن‌طور که آن‌ها می‌خواستند و به‌درستی منتقل شد: عدالت برقرار شد. آرامش به آغوش جامعه بازگشت و حکومت اقتدار را معنا کرد.





فقط من نمی‌دانم این وسط چرا فکر می‌کنم این اجرا یک کمی ایراد داشته. مشکل‌ش هم بیش‌تر برمی‌گشت به پی‌رنگ نمایش‌نامه. به‌نظر من خیلی منطقی نیامد به خاطر هفتاد هزارتومان زورگیری دو نفر را بکشند. آن قسمت هم که می‌گفت مادر یکی ازآن‌ها مریض بوده و آن‌ها می‌خواستند با این کار پول عمل را جور کنند هم به‌نظرم کلیشه‌ای آمد. توی خیلی از فیلم‌ها و سریال‌ها این اتفاق رخ می‌دهد. من اگر جای نمایش‌نامه‌نویس بودم برای باورپذیرتر شدن داستان، یک کاری می‌کردم موقع زورگیری یکی کشته شود یا دست‌کم یک زخمی، چیزی بخورد و یک خونی ریخته شود که بعدن که قرار شد اعدام‌شان کنند، تماشاچی کم‌تر سوال کند برای چی این‌ها را کشتند. بدتر از همه این‌که شاکی‌ها هم توی دادگاه گفتند راضی به اعدام مجرمین نیستند. خوب بود نمایش‌نامه‌نویس اقلن این صحنه را از متن حذف می‌کرد.

بازی‌ها هم انگار همه خیلی خوب بوده. به خصوص ظاهرن صحنه‌ی آخر و به دار آویخته‌شدن دو مجرم خیلی خوب و طبیعی از کار درآمده. آن‌هایی که اجرای زنده را دیده‌اند می‌گویند برای یک لحظه فکر کرده‌اند بازیگرها واقعن دارند جان می‌دهند. چه خوب که فقط یک نمایش بوده است!

هیچ نظری موجود نیست: