یک ـ آن بعد از ظهر، از قضای روزگار، توی دانشگاه بودم. اگر اشتباه نکنم بهار سال هفتاد و پنج بود. یک دفعه یک سری موتورسوار و عدهای دیگر، با ظاهر سوپرحزباللهی تمام عیار، ریختند توی پلیتکنیک و در فضای باز بین غذاخوری، مسجد و دانشکدهی مکانیک آن موقع جمع شدند. ما مانده بودیم چهطور انتظامات آنها را با آن موتورهایشان راه داده تو.
برادران با هیبتهای ترسناکشان راه افتادند سمت انجمن اسلامی و شروع کردند به داد و بیداد. انجمن قرار بود دکتر سروش را دعوت کند و آنها مخالف بودند. «اگر بنا به دعوا و کتککاری هم باشد، نمیگذاریم این فرج دباغ* اینجا سخنرانی کند.» اسم گروهشان انصار حزبالله بود و سرکردهشان جوان لاغری بود با ریش نامرتب که پیراهنش را روی شلوارش انداخته بود و مدام فریاد میزد: «لعنت به پلیتکنیک که ذاتش از قدیم چپ بوده.» و تهدید میکرد: «تکتکتان را به همین درختهای دانشگاه دارمیزنیم.» اسم آن آدم مسعود دهنمکی بود.
دو- دهنمکی بعدها فیلمساز شد و مجموعه فیلمهایی ساخت که البته همهشان از دید بسیاری از منتقدین بیارزشاند. هر چند که خیلی از مردم عادی هم فیلمهایش را دوست داشتند. دهنمکی نشان داد ذائقهی دستکم بخشی از تماشاگرهای ایرانی را خوب میشناسد. اخراجیها در فهرست پرفروشترین فیلمهای ایرانی است و بقیهی فیلمهایش، به استثنای چند مستند اولیه، همگی مورد استقبال قرار گرفتند. در این میان به خاطر نوع عقاید و سابقهی پیشین او، فضایی دوقطبی پیرامون دهنمکی شکل گرفت. کمتر آدمی بود که در مورد دهنمکی نظری نداشته باشد. عدهای که عمومن سلیقهشان با سلیقهی رسمی که نظام ترویج میکرد، همخوان بود، شدند هوادار دوآتشهی دهنمکی و بخشی هم او در بالاهای لیست شخصیتهای منفورشان قرار دادند.
من فیلمهای دهنمکی را، البته آن یکی دوتایی را که دیدهام، مطلقن دوست نداشتم اما دهنمکی جدید را به آدم قبلی که میخواست ما را از درختهای دانشگاه آویزان کند، قطعن ترجیح میدادم. همین که یک آدم از کتکزدن مردم در خیابان دست برداشته بود و شروع کرده بود به راهانداختن یک مجله و بعد ترجیح داده بود سینما را برای رساندن پیامش انتخاب کند، از دید من حتمن گامی به جلو بود، فارغ از اینکه چه تفکری پشت فیلمهایش وجود دارد.
سه - در جریان ساخت معراجیها، فیلم آخر دهنمکی، متاسفانه شش نفر کشته شدند. استفاده از مواد منفجرهی جنگی مهمترین دلیل این اتفاق بوده است: «دست ما به هیچ جایی بند نیست؛ چون مسوولان حفاظتی و حراستی اجازه نمیدهند موادی را که مخصوص استفاده در فیلم است، وارد کنیم؛ به همین دلیل مجبوریم از مواد منفجرهی جنگی استفاده کنیم.» بنا به نظر کارشناسی، دهنمکی به عنوان کارگردان، تقصیر مستقیمی در مرگ این افراد نداشته است. مسئول انفجار و جلوههای ویژهی فیلم کس دیگری بوده است که متاسفانه در این انفجار جانش را از دست داده، حمل و نقل این مواد هم به عهدهی دیگری بوده و مهمتر از همه تهیهکنندهی این فیلم هم آدم دیگری بوده است.
پس از رخدادن این حادثه بسیاری از آدمهایی که به هر دلیلی دل خوشی از دهنمکی ندارند، به طرز غیرمنصفانهای شروع کردهاند به هتاکی به دهنمکی و مقصر اصلی دانستنش و در این میان حتا عدهای خواستار محاکمه و اعدامش نیز شدهاند! راستش من این هجمه را نمیفهمم. اگر همین اتفاق مثلن سر فیلم کارگردان محبوبمان رخ داده بود، انصافن کسی بود که او را متهم ردیف اول حادثه بداند؟ درست که از این آدم بدتان میآید و چه بسا دوست دارید سر به تنش نباشد اما چرا باید چشممان را ببندیم و عقلمان را تعطیل کنیم و بهانهای را که پیدا کردهایم دستآویز عقدهگشاییمان کنیم نسبت به این آدم؟ کشتهشدن شش نفر حتمن تاثرآور است اما چرا به جای اینکه به دنبال ریشهیابی قضیه برویم به این اکتفا کنیم که: «حالا که امکانات نیست، فیلم جنگی نمیساخت.»
الان دیدم همین حرفهایی را که من زدهام را یکی از دوستانم بهتر و قشنگتر گفته است. جملههای آخر این یادداشت را به کل از او وام میگیرم: «دهنمکی و آدمهایی از قماش او برای من نماد نفرت بوده و هستند. اما چیزی که برایم نفرتانگیزتر و البته بسیار «ترسناک» و «ناامیدکننده» است، اینهمه دوگانگی (بخوانید چندگانگی) در متر و معیار و استانداردهای قضاوتمان دربارهی آدمها و اتفاقات، این شتابزدگی در داوری، این بیانصافی و بیاخلاقی در مواجهه با مخالفان و این خردستیزی و منطقگریزی در تحلیلها و موضعگیریهاى سیاسی و اجتماعیمان است.»
*: انصار حزبالله دکتر سروش را به این نام میخواند که نام اصلی او نیز البته هست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر