رفتم توی بالکن به گلدونها آب بدم، دیدم اوه چه بادی داره میآد و نگران شدم نکنه درختها بشکنه. بعد تو ذهنم اومد: «در کوچه باد میآید» و ناخودآگاه ادامهش: «این ابتدای ویرانی است» و فکرکردم این شاید واقعن هم ابتدای ویرانی باشه. این شرایط رو میگم. وضع مملکت و تحریمها و گرونشدن دلار و کمآبی و ...
من که خودم رو برای بدتر از این آماده کردهام. البته منظورم اصلن این نیست که لزومن اوضاع بدتر میشه، از صمیم قلب امیدوارم که نشه. اما خب آدم این شرایط رو که میبینه عجیب نیست که به بدترشدنش هم فکرکنه.
چند وقت پیش که یهو دلار دوباره رفت بالا و هر روز صبح یه قیمت جدید و بالاتر میاومد و به تبع این التهابات بازار ارز، خیلی چیزها گرونتر شد، بعد از چندین روز اعصابخوردی و افسردگی و رسیدن کارم به خوردن کلرودیازپوکساید و سایر آرامبخشها، نشستم با خودم فکرکردم خب میخوای چیکار کنی الان؟
چیزی که برام مشخص بود و هست اینه که هر چی بشه و هر اتفاقی بیفته مملکت و خانوادهام رو ول نمیکنم برم خارج. البته این یه انتخاب شخصیه و فضیلتی براش قائل نیستم و برای بقیه نسخه نمیپیچم اما سالهاست که من آدم رفتن نبودهام، الان هم نیستم. حالا ممکنه اوضاع خیلی بدتر شه، فشار تحریمها بیشتر حس شه، وضع اقتصادی مردم و خودم بدتر و بدتر شه، دیگه نتونم سفر برم، برقها بیشتر بره، آب جیرهبندی شه، بدتر از همه جنگ شه. در اون صورت هم، من هم مثل هر کدوم از هشتاد میلیون آدم دیگه، میمونم، سختیها رو تاب میآرم و سعی میکنم درستترین رفتار رو داشته باشم.
من نمیخوام بدبین باشم. من هم دوست دارم یه معجزهای شه و اوضاع یهدفعه تغییر کنه اما ور واقعبین ذهنم میگه این خبرها نیست. باید خودم رو آماده کنم برای روزهای بدتر. روزهای بدتری که البته حق ما نیست، حق این مردم نیست اما متاسفانه داره اتفاق میافته انگار.
از یه طرف ترامپ و عربستان و اسرائیل و ... همهی توان و قدرتشون رو گذاشتن که نه تنها این حکومت رو که بهنظر من ایران رو به قهقرا ببرن و از این طرف هم که متاسفانه بخش بزرگی از حاکمیت مدام در راه انکاره و سفت و سخت مقاومت میکنه در مقابل هر تغییری.
از بازرگان نقل شده که پیش از انقلاب تو دادگاه گفته: «ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت میکنیم... این حرف را به گوش آن بالایی هم برسانید.» حالا انگار یه بخش مهم تصمیمگیر تو جمهوری اسلامی هم میخواد سیخ تا تهش بره و ترمزهای این قطاری که همهمون توش هستیم رو بکنه و دوربندازه و هیچ هشداری رو نشنوه.
یه امید خیلی اندکی هم البته دارم که مجموعهی حاکمیت شرایط رو درک کنه و تصمیم بگیره رویکرد درستتری رو پیش بگیره، فساد رو کاهش بده، تلاش بیشتری کنه که با استفاده از نظر اقتصاددانها و متخصصین وضعیت اقتصادی رو سامان بده، آزادیهای سیاسی و اجتماعی رو بیشتر کنه، حقوق بشر رو رعایت کنه، دست از دشمنی عجیبش با زنها برداره و تبعیض جنسیتی رو کاهش بده، حرف منتقدین رو بشنوه، محصورین رو آزادکنه و تو این شرایط سخت، دستکم به مردمش احترام بیشتری بذاره و اجازه بده حکومت و مردم به هم نزدیکتر شن که خیلی خیلی نیاز به چنین چیزی حس میشه تو این زمان.
تنها کاری هم که تو این شرایط از دست من برمیآد اینه که مسئولانهتر از قبل زندگی کنم. چه تو زندگی شخصی و چه تو رفتارم به عنوان یه شهروند جامعه. مثلن حواسم بیشتر به مصرف درست آب و برق باشه تو این کمبودها، تو کارم حرص نزنم، سعی کنم بهتر از قبل درس بدم و رفتار درستتری با شاگردهام داشته باشم، انرژی بیشتری بذارم تا کیفیت کتابهایی که مینویسم بالاتر بره و به درد آدمهای بیشتری بخوره، به شایعات دامن نزنم، به منفعت خود تنهام فکرنکنم و خودم رو بخشی از جامعه ببینم.
یه چیز هم خیلی روشن و سرراست بگم، من به براندازی هیچ اعتقادی ندارم. هنوز عمیقن بر این باورم که مشی اصلاحگرانه و رفرم کمهزینهترین و درستترین راهه. منظورم از اصلاحگری هم کارها و رفتار اصلاحطلبهای فعلی و آدمهایی مثل عارف نیستن اصلن، بلکه اصلاحات به عنوان یک منش و یک شیوه است.
حالا شما بیا بهم فحش بده که آره تو طرفدار رژیمی و استمرارطلبی و فلان اما من ترجیح میدم تو این شرایط و تو هر شرایطی راهی که بهنظرم درستتره رها نکنم و به یه امید واهی بچسبم. ترجیح میدم اگه لازم باشه باز هم برم پای صندوق رای تا اینکه شورش کور کنم و مملکت رو ببرم سمت یه آیندهی نامعلوم و ترسناک که دهها سناریوی خطرناک براش قابل تصوره. از جنگ داخلی و اوضاعی مثل سوریه بگیر، تا جدایی قومیتی و پاره پاره شدن کشور تا گرفتارشدن دست گروهی مثل فرقهی رجوی که بهنظر من سگ تندروترین بخش حکومت فعلی هم شرف داره به اونها.
این مملکت روزهای سخت کم نداشته، تا اونجایی که من یادم میآد و به چشم دیدم ما روزهای سخت جنگ و همهی مشکلات دههی شصت رو پشت سر گذاشتیم و زنده موندیم. الان هم یه طوری میشه دیگه. تلاش میکنیم دستجمعی و از پسش برمیآییم. ماها ممکنه ناراحت باشیم، دلگیر باشیم، حتا فحش بدیم، اما شک ندارم تو وجود تکتکمون یه بخشی هست که عاشق این آب و خاکه. همین جامجهانی رو نگاه کنید که چهطور با برد تیممون خوشحال میشدیم و با باختش اشک میریختیم. بابا اینجا وطنمونه، دوستش داریم و دلمون براش میتپه. چهطور بیخیالش شیم؟
اسلاونکا دراکولیچ کتابی داره با عنوان «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتا خندیدیم» که از تجربیاتش بعد از فروپاشی یه نظام ایدئولوژیک میگه. من نمیدونم کی ولی شک ندارم یه روزی میآد که ما هم بتونیم بگیم: آن روزها گذشت، ما ماندیم و حتا خندیدیم.
من که خودم رو برای بدتر از این آماده کردهام. البته منظورم اصلن این نیست که لزومن اوضاع بدتر میشه، از صمیم قلب امیدوارم که نشه. اما خب آدم این شرایط رو که میبینه عجیب نیست که به بدترشدنش هم فکرکنه.
چند وقت پیش که یهو دلار دوباره رفت بالا و هر روز صبح یه قیمت جدید و بالاتر میاومد و به تبع این التهابات بازار ارز، خیلی چیزها گرونتر شد، بعد از چندین روز اعصابخوردی و افسردگی و رسیدن کارم به خوردن کلرودیازپوکساید و سایر آرامبخشها، نشستم با خودم فکرکردم خب میخوای چیکار کنی الان؟
چیزی که برام مشخص بود و هست اینه که هر چی بشه و هر اتفاقی بیفته مملکت و خانوادهام رو ول نمیکنم برم خارج. البته این یه انتخاب شخصیه و فضیلتی براش قائل نیستم و برای بقیه نسخه نمیپیچم اما سالهاست که من آدم رفتن نبودهام، الان هم نیستم. حالا ممکنه اوضاع خیلی بدتر شه، فشار تحریمها بیشتر حس شه، وضع اقتصادی مردم و خودم بدتر و بدتر شه، دیگه نتونم سفر برم، برقها بیشتر بره، آب جیرهبندی شه، بدتر از همه جنگ شه. در اون صورت هم، من هم مثل هر کدوم از هشتاد میلیون آدم دیگه، میمونم، سختیها رو تاب میآرم و سعی میکنم درستترین رفتار رو داشته باشم.
من نمیخوام بدبین باشم. من هم دوست دارم یه معجزهای شه و اوضاع یهدفعه تغییر کنه اما ور واقعبین ذهنم میگه این خبرها نیست. باید خودم رو آماده کنم برای روزهای بدتر. روزهای بدتری که البته حق ما نیست، حق این مردم نیست اما متاسفانه داره اتفاق میافته انگار.
از یه طرف ترامپ و عربستان و اسرائیل و ... همهی توان و قدرتشون رو گذاشتن که نه تنها این حکومت رو که بهنظر من ایران رو به قهقرا ببرن و از این طرف هم که متاسفانه بخش بزرگی از حاکمیت مدام در راه انکاره و سفت و سخت مقاومت میکنه در مقابل هر تغییری.
از بازرگان نقل شده که پیش از انقلاب تو دادگاه گفته: «ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت میکنیم... این حرف را به گوش آن بالایی هم برسانید.» حالا انگار یه بخش مهم تصمیمگیر تو جمهوری اسلامی هم میخواد سیخ تا تهش بره و ترمزهای این قطاری که همهمون توش هستیم رو بکنه و دوربندازه و هیچ هشداری رو نشنوه.
یه امید خیلی اندکی هم البته دارم که مجموعهی حاکمیت شرایط رو درک کنه و تصمیم بگیره رویکرد درستتری رو پیش بگیره، فساد رو کاهش بده، تلاش بیشتری کنه که با استفاده از نظر اقتصاددانها و متخصصین وضعیت اقتصادی رو سامان بده، آزادیهای سیاسی و اجتماعی رو بیشتر کنه، حقوق بشر رو رعایت کنه، دست از دشمنی عجیبش با زنها برداره و تبعیض جنسیتی رو کاهش بده، حرف منتقدین رو بشنوه، محصورین رو آزادکنه و تو این شرایط سخت، دستکم به مردمش احترام بیشتری بذاره و اجازه بده حکومت و مردم به هم نزدیکتر شن که خیلی خیلی نیاز به چنین چیزی حس میشه تو این زمان.
تنها کاری هم که تو این شرایط از دست من برمیآد اینه که مسئولانهتر از قبل زندگی کنم. چه تو زندگی شخصی و چه تو رفتارم به عنوان یه شهروند جامعه. مثلن حواسم بیشتر به مصرف درست آب و برق باشه تو این کمبودها، تو کارم حرص نزنم، سعی کنم بهتر از قبل درس بدم و رفتار درستتری با شاگردهام داشته باشم، انرژی بیشتری بذارم تا کیفیت کتابهایی که مینویسم بالاتر بره و به درد آدمهای بیشتری بخوره، به شایعات دامن نزنم، به منفعت خود تنهام فکرنکنم و خودم رو بخشی از جامعه ببینم.
یه چیز هم خیلی روشن و سرراست بگم، من به براندازی هیچ اعتقادی ندارم. هنوز عمیقن بر این باورم که مشی اصلاحگرانه و رفرم کمهزینهترین و درستترین راهه. منظورم از اصلاحگری هم کارها و رفتار اصلاحطلبهای فعلی و آدمهایی مثل عارف نیستن اصلن، بلکه اصلاحات به عنوان یک منش و یک شیوه است.
حالا شما بیا بهم فحش بده که آره تو طرفدار رژیمی و استمرارطلبی و فلان اما من ترجیح میدم تو این شرایط و تو هر شرایطی راهی که بهنظرم درستتره رها نکنم و به یه امید واهی بچسبم. ترجیح میدم اگه لازم باشه باز هم برم پای صندوق رای تا اینکه شورش کور کنم و مملکت رو ببرم سمت یه آیندهی نامعلوم و ترسناک که دهها سناریوی خطرناک براش قابل تصوره. از جنگ داخلی و اوضاعی مثل سوریه بگیر، تا جدایی قومیتی و پاره پاره شدن کشور تا گرفتارشدن دست گروهی مثل فرقهی رجوی که بهنظر من سگ تندروترین بخش حکومت فعلی هم شرف داره به اونها.
این مملکت روزهای سخت کم نداشته، تا اونجایی که من یادم میآد و به چشم دیدم ما روزهای سخت جنگ و همهی مشکلات دههی شصت رو پشت سر گذاشتیم و زنده موندیم. الان هم یه طوری میشه دیگه. تلاش میکنیم دستجمعی و از پسش برمیآییم. ماها ممکنه ناراحت باشیم، دلگیر باشیم، حتا فحش بدیم، اما شک ندارم تو وجود تکتکمون یه بخشی هست که عاشق این آب و خاکه. همین جامجهانی رو نگاه کنید که چهطور با برد تیممون خوشحال میشدیم و با باختش اشک میریختیم. بابا اینجا وطنمونه، دوستش داریم و دلمون براش میتپه. چهطور بیخیالش شیم؟
اسلاونکا دراکولیچ کتابی داره با عنوان «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتا خندیدیم» که از تجربیاتش بعد از فروپاشی یه نظام ایدئولوژیک میگه. من نمیدونم کی ولی شک ندارم یه روزی میآد که ما هم بتونیم بگیم: آن روزها گذشت، ما ماندیم و حتا خندیدیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر