داشتم جزوه های دوره ی دانشگاهم را مرتب می کردم ، چشمم خورد به یه ورق کاغذ که روش نوشته بودم 13 آذر 75 ، ساعت سه ونیم، سر کلاس کنترل پروژه ! بعدش هم این چیزا رو نوشته بودم:
استاد پای تخته درس می داد. دانش جو ها همه شرت پوشیده بودند. شرت پژمان قرمز بود. گفتم:« ناخون گیر داری؟ ». گفت:« نه ». گفتم: « قیچی چی؟». گفت:« چی؟». گفتم:« چرا فقط ناخونای آدم که دراز می شه کوتاهش می کنن؟». گفت:« استاد داره درس می ده ها». دماغ استاد دراز شده بود ولی دماغ گیر این روزا پیدا نمی شد. یعنی خوبش پیدا نمی شد. شیرجه زدم تو آب. علی رضا داشت می نوشت. استاد ساکت بود و علی رضا داشت همه ی سکوت ها را می نوشت. نفس نمی کشم. نصف ناخنم کنده شده بود. استاد گفت:« همه ی اسب ها قشنگند. » . یکی از دوستانم که اسب بود خندید. شیهه کشیدم. پژمان گفت: «سلام». گفتم:« طاقت بیار. فقط دو متر مانده». استاد خوابید. یکی گفت:« قورباغه! را با غ می نویسند یا ق؟ ». گفتم:« با خودکار می نویسند عزیزم» . هر هر. خوابم آمد. من نمی دانم این ماهی ها چرا توی آب خفه نمی شوند. ناگهان همه ی اعداد به مبنای دو رفتند. بچه های استاد از جیبش آمدند بیرون و طول کوتاه ترین مسیر شبکه را نشان دادند. استاد پستانکش را دیگر نمی مکید. فکر می کنم از حرف ک خیلی بدش می آمد. ساعتم را نگاه کردم. یک دقیقه ی بعد بود. خفه هم که شوم باید پوز تو یکی را بزنم. استاد وسط کلاس جیش می کرد. گفت:« در روش صحیح جیش کردن ، منحنی عبور جیش به صورت یک سهمی است ». از هزینه ی جیش کردن انتگرال گرفتم. این دیوار پس چرا هی دورتر می شود؟ دانش جو ها همه رفتند. صندلی های کلاس هم رفتند. شب بود. صد و هفده تا زن آمدند توی کلاس. پژمان مثل خر می نوشت. علی رضا مثل خر گوش می داد. دلم هویج خواست. درد داشتم . دستم خورد به دیواره ی استخر. صد وهفده تا زن زدند توی سرم. خوابم رفت. استاد بیدار شد. نفس کشیدم.
اصلا یادم رفته بود یک زمانی چنین چیزهایی نوشته ام . برام جالب بود. نمی دونم اون روزا چه حسی داشتم. ولی به نظرم یه حس اعتراض گونه داشتم به همه چیز که از همین نوشته هم پیداست. شاید هم فقط قاط زده بودم. به نظر شما چرا این چیزا رو نوشته بودم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر