چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۲

در کلاس درس!

من: همون جور که می بينيم طول ستون A دو برابر طول ستون B است. بنابراين اگه طول ستون A دو باشه واضحه که طول ستون B یکه.

يکی از شاگردا: نه، طول ستون B برابر 4 می شه!

من: نه دقت کن، اين ستون ( شکل می کشم!) طولش دو برابر اونه، حالا اگه طول اون ستون بلنده 2 باشه ، طول این ستون کوتاهه که نصف اونه چند می شه؟

اون: می شه 4 !!!

من: ببين دختر جان! ( در حالی که کمی عصبانی شدم، دوباره شکل های روی تخته را نشان می دهم!) اين ستون مگه طولش دو برابر اون يکی نيست؟

اون: خب!؟

من: خب ديگه، پس چون طول اين بزرگه دوئه، طول اون کوچيکه می شه يک.

(در اين لحظه شاگرد نابغه بر بر منو نگاه می کنه و من مطمئنم هنوز جريان رو نفهميده ولی ديگه روش نمی شه بپرسه. با اين که می دونم وقت کلاس تلف می شه سعی می کنم يه بار ديگه براش خيلی شمرده و ساده قضيه رو توضيح بدم!)

من:...
اون:...
من:...
اون:...

من: ( با اشاره به مثال جديدی که مطرح کردم و اون خدا رو شکر فهميده) ببين، اينم عين اونه ديگه.

اون:( با قاطعيت!) نه اين که مثل اون نيست!

من:( در حالی که فکر می کنم حالا ايشون چه اصراری داره بره دانشگاه! اگه به جای درس خوندن بره شوهر کنه لطف بزرگی در حق خودش، من و جامعه کرده!) شما يه خورده دقت کن. اينم شبيه همونه.

اون: نه!

من:...
اون:...
من:...
اون:...

من:( در حالی که آرام آرام دارم به عمق فاجعه پی می برم!) ببينم! شما اصلا فرق بين شباهت و تفاوت رو می دونی؟

(چيزی نمی گويد!)

من: ببين اين تخته وايت برد سفيده، اين ديواره هم سفيده، حالا سفيد بودن، تفاوت وايت برد و ديواره يا شباهتشون؟

اون: تفاوتشونه ديگه، معلومه وايت برد با ديوار فرق داره!

من: !@#$%^&^^*@

هیچ نظری موجود نیست: