پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۲

امروز يه وبلاگ ديدم مال يه خانم نويسنده و عکاس حدودا سی ساله ی ايرانيه که با به قول خودش با شوور! فرنگیش و خواهر کوچيکش که فارسی خوب بلد نيیست حرف بزنه، توی غربت زندگی می کنه. وبلاگ جالبيه و من فکر می کنم به زودی پر خواننده بشه. يکی از مطلباش که من خيلی خوشم اومد، گفتگوی اين خانم با خواهرشه که می خواد برای عمل کردن دماغش! بياد ايران و خيلی با اوضاع اين جا آشنا نيست. يه قسمتشو ميارم اين جا ببينين چه باحاله بعدش خودتون بريد قشنگ وبلاگشو بخونين!

- راستي خيابون... اونجا هميشه بايد روسري سر كرد؟
- بله هميشه.
- تو خونه هم؟
- نخير تو خونه لازم نيست.
- تو سينما چي؟
- تو سينما بايد سرت كني.
- سينما كه باز نيست مثل بيرون؟
- فرق نميكنه. بايد روسري سرت كني.
- خوب كنار دريا چي؟
- بايد روسري سرت كني.
- روسري كه با بيكيني خيلي خنده دار ميشه؟
- كي گفته اجازه ميدن بيكيني بپوشي؟ شتر در خواب بيند پنبه دانه!
- اين يعني چي؟
- هيچي بابا.
- پس فقط مايوي يه تيكه اجازه ميدن؟
- نه عزيز من, اصلا مايو چيه؟ با روپوش و شلوار و روسري! مگه اينكه پلاژ شخصي باشه كه اونم ممكنه دردسر بشه.
- وا! مگه اينا ديوونه اند؟ با لباس كه نميشه شنا كرد؟
- خوب فلسفه شون اينه كه يه زن مومن از اين غلطا نبايد بكنه.
- مومن چيه؟
- يعني ديندار, مسلمون.
- نميشه بگم من مسلمون نيستم؟
- اين مقررات براي همه هست, چه مسلمون, چه مسيحي, چه بوديست.
- خوب تو خيابون چي ميشه پوشيد؟ من اون پالتو قهوه ايم رو ميتونم بپوشم؟
- نميدونم. اون زمان كه من ايران بودم همچين چيزي جزو محالات بود, چون اون خيلي تنگ و كوتاهه.
- ولي من خودم تو اينترنت ديدم كه دخترا لباساي تنگ و كوتاه پوشيده بودن.

...

هیچ نظری موجود نیست: