یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۲

می گن دروغ هر چه بزرگ تر باشه باور کردنش راحت تره، من اين قضيه امروز کاملا بهم ثابت شد. ديشب که اين مطلب قبلی رو می نوشتم، باورم نمی شد اصلا که اين همه آدم ( طبق عدد کانترم حدود 100 نفری سر زدن) بيان اين جا و هيچ کدوم شون، تکرار می کنم هيچ کدوم شون، نگن که اين چيزا چيه تو نوشتی.

دروغ به اين بزرگی رو من تو وبلاگم نوشتم و هیچ کی نگفت اين ها يعنی چی!!!

اون خانم صنم آسايش يا ژاله صد در صد ساخته ی ذهن خودمه و مطلقا چنين آدمی وجود خارجی نداشته. همه ی اون چيزای ديگه هم خب طبيعتا نادرسته و هيچ وقت اتفاق نيفتاده بوده.

آخه شما که اومدين تو وبلاگ من و هيچ چی نگفتين، برای يه لحظه هم به اين فکر نکردين که اگه چنين شاعری وجود داشته و اين قدر معروف بوده که کتابش تو دو سال 22 بار تجديد چاپ بشه و فروغ و شاملو و سهراب و اخوان و نادرپور و حقوقی از عظمتش بگن، شما هم لااقل يه بار بايد اسمش به گوشتون خورده باشه؟ چرا اين قدر زود همه چی رو قبول می کنين؟ چرا اين قدر زود اعتماد می کنين؟

البته بگم، من انصافا نه می خواستم کسی رو سر کار بگذارم و نه می خواستم به قول ايشون اسباب تفريح برای خودم درست کنم. فقط می خواستم ببينم قوه ی تخيلم چه قدر کار می کنه و برام جالب بود که آدم به سادگی می تونه برای خودش يه شخصيت خيالی به وجود بياره و حتی اون رو نقد کنه. ولی اصلا، مطلقا، فکرش رو نمی کردم که هيچ کی نفهمه قضيه رو و همه جدی بگيرنش!

اعتراف می کنم که طرح اين کار هم مال خودم نبود و اون رو از بورخس دزديدم. بورخس توی مجموعه ی کتاب خانه ی بابل، يه داستان داره دقيقا همين شکلی. يعنی يه نويسنده ی تخيلی خلق می کنه و بسيار دقيق به نقد آثارش می پردازه. منم مثلا خواستم همچين کاری کنم ولی ديدم به جای اين که ملت بيان بخندن، قضيه رو کاملا جدی گرفتن! واقعا خيلی عجيب بود برام اين ماجرا.

عميق تر که آدم به مساله نگاه می کنه، می بينه يه ذره واقعا قضيه ترسناکه ها. انگار همه ی ما آدم ها ساده انگار و زود باوريم و خيلی ها می تونن به راحتی دروغ های شاخ دار تحويل ما بدن و ما هم بپذيريم. حالا اين که من نوشتم يه چيز کوچيک بود و به جايی بر نمی خوره ولی الان دارم به اين فکر می کنم چه دروغ های بزرگی تا به حال به خوردمون دادن و ما نفهميديم. خيلی بده. تو رو خدا بياين يه ذره حواس مون جمع باشه ...

هیچ نظری موجود نیست: