امان از اين وبلاگ!
(1)
[در موسسه]
آقای دوست: سلام. حالت خوبه؟ چه طوری؟ نگرانت شده بودم.
من: نگران من!؟ واسه ی چی؟ مگه طوری شده؟
آقای دوست: وبلاگت رو خوندم. حس کردم حالت خيلی بده! گفتم نکنه بلايی سر خودت آوردی!
(2)
[پای تلفن]
آقای دوست: سلام خوبی؟
من: ممنون. بد نيستم.
آقای دوست: ببينم تازگيا با دوست دخترت به هم زدی؟
من: با دوست دخترم!!؟ دوست دخترم ديگه کيه؟ حالت خوبه؟
آقای دوست: چه می دونم. وبلاگت رو خوندم. حس کردم يه دوست دختری داشتی باهاش به هم زدی!
(3)
[هنگام چت]
خانم وبلاگر: سلام. خوبين؟
من: مرسی . بد نيستم. شما خوبين؟
خانم وبلاگر: نه به خوبی شما جماعت عاشق!
من: عاشق؟ عاشق واسه چی؟
خانم وبلاگر: ببين الکی انکار نکن. از نوشته های وبلاگت قشنگ معلومه عاشق شدی جديدا!
(4)
[از طريق ايميل]
خانم خواننده ی وبلاگ: خانم عزيز! شما چرا سعی می کنيد وانمود کنيد مرد هستيد؟ از مطالب وبلاگتان کاملا می توان فهميد که شما زنی سرخورده ايد که داريد ادای مردها را در می آوريد!!!
آقا حالا اون سه تای اولی هيچ چی ولی تو رو خدا اونايی که منو ديدن اين آخری رو روشن کنن! يه شهادتی، چيزی!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر