قبايی که اصلا به شما نمی آيد!
مسعود ده نمکی:
... بعد از قضيه كوي دانشگاه يكسال بعد يا دو سال بعد، يادم نيست، انجمن اسلامي دانشكده حقوق ما را دعوت كرد و من رفتم و در آنجا به دانشجويان گفتم؛ بعد از دو سال به قول شما ضارب و مضروب كنار هم نشستند، اگر ما زديم؛ چرا ديگر به خيابان نمي آييد؟ چرا شلوغ نمي كنيد؟ بياييد همديگر را بزنيم، ديديد اختيار دست خودتان نبود! آن موقعي هم كه مي آمديد شما را مي آوردند، الان نمي توانيد، چون به شما نمي گويند به خيابان بياييد، ديديد بازيچه ايد؟ من توي دانشگاه جلوي دانشجويان اين حرف ها را زدم و گفتم كه اگر جاي شما بودم مي آمدم با هم يكي مي شديم و مي رفتيم سراغ كسي كه ما را بازي داده، من و شما را بازي داده، به اسم فشار از پايين، چانه زني از بالا ما را به جان هم انداخته، ببينيد اين حرف ها، اين نوشته ها، اين همگرايي بين دو نسل براي اصحاب قدرت وحشت آور است، چون در آن صورت هم آن بسيجي مي فهمد كه دانشجو دشمنش نيست، و هم دانشجو مي فهمد كه من بسيجي دشمنش نيستم، مي فهمد كه درد مشترك داريم، بي عدالتي آرمان ماست، آرمان او هم هست، به همين خاطر همه كار مي كنند كه اين همگرايي و تماس بين اين دو نسل عميق تر از اين نشود ...[1]
يکم:
قصد داشتم اين جا سياسی ننويسم و در اين هفت، هشت ماه هم که اين جا را به راه انداخته ام گمان نکنم به جز يکی دو بار اين کار را کرده باشم. آن يکی دوبار هم تنها زمان هايی بوده که هيجانی را که همواره سعی بر کنترلش داشته ام بر نفسم فائق شده و مرا به نوشتن يادداشتی واداشته است.
البته نه اين که سياسی نويسی چيز بدی باشد، بلکه بيشتر به اين خاطر که جای گاه اين گونه نوشته ها را جايی مثل اين جا و اصولا در وبلاگ نمی دانم. چرا که هر رسانه ای را خصوصيتی است و به گمانم رسانه ی وبلاگ هم، به خصوص اگر از دست وبلاگ هايی مثل وبلاگ من (شخصی) باشد، بايد مطالبی ساده، کوتاه و روان داشته باشد که عموم يادداشت های سياسی از اين قاعده مستثنی است.
دوم:
اين صحبت های آقای ده نمکی را من به فال نيک می گيرم. البته نه به اين معنی که تحولی در ايشان رخ داده باشد، چرا که ذاتا تحول زمان بر است و نمی تواند يک شبه اتفاق بيفتد.اما آن چيزی از صحبت های آقای ده نمکی که برای من جالب است آن است که ايشان درصحبت هايش بسيار واضح اعتراف می کند جريانی!! وی و گروه منتسب به وی را بازی داده است.
اين اعتراف که الان صورت گرفته است، به گمان من بسيار ارزش مند است چرا که آن وقت ها که با ايشان و هم فکران شان بحث می کرديم و همين را می گفتيم، يک سره منکر می شدند و معتقد بودند که حزب الله به هيچ خط و جريانی وابسته نيست و مستقل عمل می کند. امروز که چند سال از آن جريان ها می گذرد، ظاهرا معلوم شده که انگار وی و گروهش خيلی هم مستقل نبوده اند.
سوم:
آقای ده نمکی معتقد است دانش جويان هم بازی خورده اند. ايشان استدلال می آورند که اگر دانش جويان بازی نخورده اند، پس چرا ديگر به خيابان ها نمی آيند! بله آقای ده نمکی، شما راست می گوييد. ديگر انگار کسی به خيابان ها نمی آيد. آن جا هم که می گوييد نمی توانيد بياييد را هم درست می گوييد. اما اين دليل نمی شود که دانش جويان هم بازی خورده باشند.
خود شما می دانيد يکی از ساده ترين اصول هر حرکت سياسی، انسجام و ساختار پذيری بدنه ی آن است. حالا اگر حتی خصوصيت ديگر حرکت های سياسی مبنی بر پرفايده و کم هزينه بودن آن را هم در نظر نگيريم، شما به من بگوييد کجا و چه زمانی هيچ يک از گروه های مدعی اصلاح طلبی از مردم خواستند که مشارکت فعال کنند، عضو شوند، در يک راه پيمايی شرکت کنند و ... مردم ( شما بخوانيد دانش جويان ) استقبال نکردند؟
بديهی است که شعور حرکت اصلاحی به حدی رسيده باشد که سراغ شورش های کور نرود و اگر، تنها اگر در اين چند سال مردم منسجم شده بودند، خيال شما راحت که الان هر روز يا در خيابان ها بودند و يا جريانات به سمتی رفته بود که ديگر نيازی به حضور مردم در خيابان ها حس نمی شد!
اين بزرگ ترين و مهلک ترين اشتباه گروه موسوم به اصلاح طلبان بود که هيچ گاه، هيچ گاه تلاش نکرد کار به معنای واقعی تشکيلاتی انجام دهد. مردم را جذب کند، به ميدان بياورد و از افکار عمومی ای که زمانی به نفع خود داشت استفاده کند و به گمان من تاريخ هرگز ايشان را به خاطر اين خبط بزرگ نخواهد بخشيد.
همين حالا هم نگاه نکنيد که مردم در انتخابات شورا ها شرکت نکردند.( به نظر من اين کار هوش مندانه ی مردم تلنگری بود به اصلاح طلبان که اگر نخواهند هم گام با خواسته های مردم حرکت کنند و مدام عقب بمانند، مردم نيز پيمان برادری هميشگی با آنان نبسته اند و به راحتی ايشان را جا می گذارند!) من به شما قول می دهم که همين مردم اگر واقعا مطمئن شوند که گروهی با آن ها صادق است و احساس کنند حرکت و فعاليتش آن ها را به خواسته های شان می رساند، شک نکنيد که بدون لحظه ای درنگ دست دوستی به سمت شان دراز خواهد کرد.
چهارم:
جناب آقای ده نمکی! اين که شما می خواهيد نشان دهيد که خواسته ی شمای به قول خودتان بسيجی با خواسته ی مای به قول شما دانشجو ( البته دانش جوی همان وقت ها!) يکی است هم از آن لطايف روزگار است!
حالا گيريم که به قول شما در بی عدالتی آرمان مشترک داشته باشيم (که البته اگر چه دوره ی آرمان خواهی سر آمده ولی به هر حال عدالت مراد هر آزادی خواهی در طول تاريخ بوده است) ولی در هزاران چيز ديگر که خودتان می دانيد و نيازی به بازگو کردنشان نيست، خواسته های مان حتی 180 درجه متفاوت است.
لطفا سعی نکنيد با گفتن چنين چيزهایی باعث خنده ی ما و ديگران شويد. اين ژست های به ظاهر دموکراتيک و وحدت طلبانه اصلا به شما نمی آيد. بگذاريد هم چنان شما را با همان قبای قديمی بشناسيم!
پانوشت:
[1]: مصاحبه ی مسعود ده نمکی با روزنامه ی همشهری17 ارديبهشت - صفحه ی 15
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر