چهارشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۲

آقا يکی محض رضای خدا بياد جلوی منو بگيره! يه دو هفته ايه همين طور دارم راه به راه سوتی می دم. امروز هم در همين راستا دو تا سوتی دادم توپ!!

اوليش که خيلی ضايع است و اصرار نکنين! براتون تعريفش کنم، چون عمرا نمی شه! اما دوميش که يه کم درجه ضايعيتش! کم تره، اين جوری بود که داشتم با يه آقای خيلی محترمی که شديدا هم باهاش رودرواسی دارم امشب پای چت حرف می زدم و تصور کنين چنين ديالوگ هايی بين مون رد و بدل می شد:

من: بله! به اميد خدا که درست بشه و ما بتونيم در خدمتون باشيم.
آقای خيلی محترم: باشه من هم سعيم رو می کنم که اگه بشه حتما بيام.
من: به هر حال ما خيلی خوش حال مي شيم اگه بتونين تشريف بيارين.
آقای خيلی محترم: خواهش می کنم. راستی گفتين شروع جلسه تون ساعت چنده؟

که ناگهان من در کمال خونسردی! برای ايشان تايپ کردم:

آره تو اگه موهات رو شرابی کنی خيلی بهت مياد!!!

و علت نوشتن اين جمله ی آخر اين بود که من بی عرضه، بلد نيستم هم زمان با دو نفر چت کنم. هر وقت هم که اين کار رو می کنم پيغام ها رو هی جا به جا تايپ می کنم. يعنی پيغام اولی رو برای دومی می فرستم و پيغام دومی رو برای اولی.

امشب هم داستان از اين قرار بود که وسط چت کردن من با اون آقای محترم، يک هو سر و کله ی دخترخاله ی گرامی! پيدا شد و ايشان هم که ظاهرا در روزهای آينده به ميهمانی دعوت شده اند،( الهی کوفتش شه!) داشتند در اوج هيجان نظر من را درباره ی رنگ موهای شان جويا می شدند! که اين سوتی شگرف اتفاق افتاد!!

حالا شما تصور کنين که اون آقای محترم پس از خوندن اون جمله ی لعنتی! چه فکرهايی درباره ی من کرده! البته بگم ها، بنده خدا چيز زيادی نگفت اون موقع و فقط به يک متلک کوچيک اکتفا کرد. ولی اين که حالا به نظرش من چه جور آدمی هستم و درباره ی من چه جوری فکر می کنه رو ديگه خدا می دونه!!!

هیچ نظری موجود نیست: