گفتگوی من و مامان خانوم گرامی! هنگام شام:
من: می گم خوبه با اين نجاره صحبت کنم بياد کل ديوار اتاقم رو قفسه چوبی بزنه کتاب خونه ش کنه. اعصابم خورد شده ديگه بس که کتابام اين ور اون ور وک و ولو هستن، جا ندارم بذارم شون.
مامان خانوم گرامی: نه. اون وقت ديگه زن نمی گيری!!!
به نظر شما چرا مامانم فکر می کنه زن و کتاب خونه ديواری کارکرد يکسانی دارن برای من؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر