امروز، سر کلاس، يه لحظه احساس کردم ديگه نمی تونم. وسط حل يه سوال، برای يه لحظه همه چی به نظرم مسخره اومد ... من کجام؟ دارم چی کار می کنم؟
می بخشين، من حالم خوب نيست. کلاس امروز تعطيله ...
دلم شور می زنه. الکی. الکيه الکی. راه می رم مدام. نمی شينم. چه م شده يعنی؟ کار دارم. هزارتا کار دارم.نمی خوام بهشون فکر کنم. می خوام بزنم زير همه چيز. می خوام ول کنم برم بيرون. اصلا برام مهم نيست بعدا چی بشه.
ميای بريم تئاتر؟
چرا آرامش ندارم؟ چی می خوام آخه؟ آويزون می دونين يعنی چی؟ حس می کنم آويزونم. عجب کلمه ی خوبيه اين آويزون. دارم دپ می زنم؟ نه؟ ... اصلا حوصله ش رو ندارم ...
_چيزی شده؟
_ نه، بديش هم همينه ...
می زنم بيرون. سر کوچه ماشين جلويی خيلی شيک هوس می کنه وايسه. يه دقيقه صبر می کنم، تکون نمی خوره. بوق می زنم. يه بار، دو بار ... انگار نه انگار. يه 206 مشکيه. شاکی پياده می شم می رم طرفش:
_ آخه عزيز من اين جا جای نگه داشتنه؟
_ می بخشين، منتظرم مامانم بياد. الان می رم جلو.
و تا من دوباره سوار ماشين بشم، خانم تشريف آوردن و پژوئه راه افتاده. ضبط رو روشن می کنم ...
Nobody said it would be easy
Nobody gives you guarantees
مرده شور اين شهر رو ببره. آشغال. گه. ترافيک. دوست دارم برم يه جا بالا بيارم ...
Runaway to a place where nobody knows
Runaway gotta let this feeling go
Runaway if I can't find love
I'm gonna runaway
...
می بينين؟ حتی حال اين جا رو هم ندارم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر