قسمت هايی از نمايش نامه ی از تاريکی:
[رامين و ماندانا با دست و پای بسته روی صحنه ديده می شوند.]
رامين: نگار! نگار! نگار!
نگار: با دهن کثيفت اسم من رو صدا نزن.
[نور می رود. صدای بوق انتظار تلفن و سپس صدای برداشتن گوشی]
صدای مريم: الو؟
صدای نگار: سلام مريم. می شه الان بيای پيش من؟
صدای مريم: چيزی شده؟
صدای نگار: حالم اصلا خوب نيست. خواهش می کنم همين حالا بيا اين جا. می ترسم خودم رو بکشم.
صدای مريم: چی شده نگار؟
صدای نگار: بيا اين جا خودت می فهمی.
صدای مريم: همين الان ميام.
صدای نگار: دو تا پشت سر هم زنگ خونه رو بزن که من بفهمم تويی.
[نور صحنه روشن می شود.]
رامين: نگار! نگار!
نگار: [به مريم] دارم ديوونه می شم. اصلا باورم نمی شه.
مريم: ببخشيد نگار. من مقصرم. من فکر نمی کردم همچين آدمی باشه.. هيچ فکر نمی کردم اين آدم ممکنه همچين کاری بکنه. آدم ها رو نمی شه شناخت.
نگار: نه عزيزم. تو که تقصير نداری. تو نيتت خير بود. می خواستی کمکش کنی.
مريم: من نبايد به تو و رامين معرفی اش می کردم.
نگار: تو کار اشتباهی نکردی.
ماندانا: مريم، می شه يه ليوان آب به من بدی؟
نگار: نه. من اجازه نمی دم. تا وقتی که خودم تشخيص بدم، از آب و غذا خبری نيست.
رامين: نگار؟
نگار: خفه شو.
رامين: اين چه طرز حرف زد...؟
نگار: خفه شو. دهنت رو ببند.
مريم: چرا دست و پاشون رو بستی؟
نگار: نمی دونم.
[نور می رود. فقط صدا ها را می شنويم.]
صدای مريم: چه طور شد که فهميدی؟
صدای نگار: يه مردی بهم زنگ زد که خودش رو معرفی نکرد.
[.نور می آيد]
رامين: می شه لطفا دست و پام رو باز کنی؟
مريم: نه.
رامين: پس يه سيگار برام روشن می کنی؟
مريم: [در حالی که سيگاری برای رامين روشن می کند.] اون که خيلی دوستت داشت رامين. چه طور دلت اومد همچين رفتاری باهاش بکنی؟
رامين: حالش چه طوره؟
مريم: خيلی عصبانيه. اعتماد به نفسش رو از دست داده. برای همين نمی تونه تصميم درستی بگيره. نگار آدمی بود که منو به زندگی برگردوند. حالا اين آدم به من زنگ می زنه می گه بيا پيشم چون ممکنه خودم رو بکشم. توی راه پشت چراغ قرمز گريه ام گرفت.با خودم فکر می کردم چه بلايی سر نگار اومده که به فکر خودکشی افتاده. نکنه بيام اين جا ببينم نگار خودش رو کشته.
[نور خاموش و سپس روشن می شود. نگار گوشی تلفن را در دست دارد.]
نگار: ديگه اين جا زنگ نزن. تا وقتی نگی کی هستی نمی خوام ديگه اين جا زنگ بزنی. برام مهمه بدونم تو چرا بهم گفتی. من فکر می کنم تو نيت خيری نداشتی. حتما آدم مزخرفی هستی و اين ماجرا به نفع تو بوده.
[نور خاموش و سپس روشن می شود.]
مريم: رامين، اگه تو جای نگار بودی، اونو با يه مرد ديگه تو خونه می ديدی، دلم می خواد بدونم چه کار می کردی؟
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر