چهارشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۲

خُب اينم از دوستای ما! ببينين پشت سر من نشستن چی به هم گفتن:))


آيدين: سلام
دهقون:سلام
...
دهقون:آقا عطا قاطی کرده، چی کارش کنيم؟
آيدين:جدی؟ چی می گه باز!؟
دهقون:از همون چيزی که می ترسيدم داره سرمون مياد! نرفتی وبلاگش رو بخونی؟
آيدين:دارم می رم. بذار ببينم.
دهقون::(
آيدين:دستم به دامنت کاری بکن!
دهقون:حالا می گی چی کار کنيم؟
آيدين:بابا خيلی اوضاعش وخيمه طفلکی!
دهقون:کاش اون کتاب خونه ی لعنتی رو نخريده بود.
آيدين::(
دهقون::(
دهقون:جفت مون می دونيم مشکل از کجا است. ولی کو راه حل؟
آيدين:ولی راستش منم که اون روز عطا رو ديدم همين حس رو داشتم.
دهقون::))
آيدين:گفتم همين روز ها می ميره.
دهقون:ديدم يه ذره تو هم رفتی. ولی خوب شد چيزی نگفتی. بعدش می مرد می انداختن گردن تو.
آيدين::))
آيدين:آره، خُب آدم هر چی باشه ناراحت می شه.
دهقون:من می گم يه کاری کنيم مراسمش آبرو مند باشه. اون جوری که خودش می خواست. نبايد گلی رو تو مراسمش راه بديم.
آيدين:آره گلی بياد روحش آزرده می شه!
دهقون:اگه گلی بخواد بياد تو مراسمش، من خودم رو می کشم.
آيدين:عطا خوش سليقه بود. من می گم برای آگهی ترحيم هم يه شعر از داليدا بالاش بزنيم.
دهقون:فکر خيلی خوبيه.
دهقون:می گم آيدين، يه ذره رفتنت رو عقب بنداز.
آيدين:با عطا حرف می زنم اگه شد اون مردنش رو جلو بندازه.
دهقون::)) آره تو هم از درست نيفتی بهتره.
دهقون:خُب ... خيالم تقريبا راحت شد. خيلی دست پاچه بودم تا يه ساعت پيش.
آيدين:سايه هم اشک ملت رو خوب درمياره. مياريمش تو مسجد حرف بزنه برای ملت.
دهقون:حتما قبول می کنه. تو اين جور کارها هميشه پيش قدم می شه.
آيدين::)) آره، فقط اين عطا اگه زودتر تايم رو مشخص کنه خوب می شه همه چيز رو هماهنگ کرد.
دهقون:اگه بشه بگيم ترسا هم بياد يه چند تا آيه از انجيل بخونه بد نيست.
آيدين::))))))
دهقون:ولی خوب شد تو ايرانی ... من دست تنها چی کار می کردم؟
آيدين:من حدس می زدم اين جوری بشه گفتم بيام ... معلوم بود اصلا.
دهقون::))
آيدين:هر کی وبلاگش رو می خوند، می فهميد اين عطا موندنی نيست.
دهقون:حالا اگه بگم، می گی دروغ می گی ولی به من هم انگار الهام شده بود.
آيدين:می فهمم، چه می شه کرد ديگه؟ دست تقديره.
دهقون:ولی خُب راحت شد ... مامانش می خواست زنش بده.
آيدين:ولی فکرش رو بکن. عطا بميره صنف کتاب خونه سازان فکر کنم يه يک هفته ای تعطيل کنن.
دهقون:حتما عزای عمومی اعلام می کنن ... صد در صد.
آيدين:آره بابا حتما.


اينم جوابيه گلی خانوم به اون ها:

به جون شما حيف نيست اين همه استعداد طنز اين جا هدر بره؟ من موندم تو کار دهقون که گير می ده به من چرا می خندی، بعدش خودش يه چيزايی می نويسه که آدم حتی اگه فيلم هم بازی کنه نمی تونه جلو خنده ش رو بگيره. اين آيدين هم به جای اين کار ها دو خط وبلاگ بنويسه بد نيست.

بعدش هم اين که منم بازی، مراسم بود منم می خوام بيام. بالاخره منم با عطا دوستم. تازه کتابی رو هم که بهم داده خوندم، منتها عجله کردم. اگه يه چند روز ديگه صبر می کردم، کتابه مال خودم می شد.


و اما در آخرين لحظاتی که اين نوشته به زير پابليش می رفت! دوستان ياهو مسنجر خبر دادن که جوابيه ی سايه خانوم هم رسيد:

هو الباقی

زندگيه ديگه. يه روز هستيم. يه روز نيستيم. مرگ که دست خود آدم نيست.

منم موافقم!

يعنی نه اين که با مرگ عطا موافق باشم، ولی با اين که سخن رانی کنم موافقم. از عطا هم ممنونم که با مرگش فرصتی رو در اختيار من قرار داد که بتونم قدرت بيانم رو نشون بدم. عطا هميشه همين جور بوده. يعنی حاضر بوده خودش نباشه، ولی دوستاش بتونن پيشرفت کنن.

همين طور از آيدين به خاطر حضور به موقع در ايران و از دهقون به خاطر احساس مسئوليت تشکر می کنم. کی باشه نوبت شما ها بشه من و گلی تلافی کنيم ...

هیچ نظری موجود نیست: