دوشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۲

سلام به همه!

به گمونم يه ذره آدم شدم اما هنوز خيلی مطمئن نيستم! ممنون از لطف همه تون. اين شعر قشنگ تقديم به شما:

ياد تو
پوستينی است که بين من و زمستان
فاصله می اندازد

نام تو
شعله نه
تکه ای از تابستان است
که گوشه ی دلم می سوزد
و سوی چشمانم است
وقتی برای يافتنت - کورمال کورمال -
دنيا را لمس می کنم

يک آن آفتابی می شوی
و تمام معنی زندگی در همان لحظه می چکد - غليظِ غليظ -

نام تو
مرگ را به تاخير می اندازد.


ساغر شفيعی

هیچ نظری موجود نیست: