سه‌شنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۲

اين زری؛ خانم توفان؛ خيلی باحاله. يعنی بدون اغراق يکی از عجيب‌ترين و بامزه‌ترين آدماييه که تا حالا ديدم. البته جور خاصی نيستا ولی خُب عجيبه و تا خودتون نبينينش نمی‌تونين بفهمين من چی می‌گم. جالبم اين جا است که همه‌ی آدمای ديگه‌ای هم که زری رو می شناسن، شديدا با من موافقن که آدم خيلی متفاوتيه!

جريان سوتی اون دفعه‌ای زری رو که يادتون هست، امروز هم توفان يه ماجرای خيلی بامزه‌ی ديگه‌ای که جمعه اتفاق افتاده رو برام تعريف کرد و گفت برو تو وبلاگت بنويس!

اما جريان از اين قرار بوده که توفان اينا به خاطر اين که بچه کوچيک دارن، زری هم پزشکه و بايد بره سر کار، توفان هم حسابی گرفتاره و خلاصه نمی‌رسن درست حسابی به کارای خونه‌شون برسن، تصميم می گيرن يه کارگر بگيرن برای کارای خونه. بعد از مدتی جست و جو ، بالاخره يه موسسه‌ی خدماتی پيدا می‌کنن که کارگر معرفی می‌کرده و زنگ می‌زنن به موسسه و قرار می‌شه اونا روز جمعه يه خانومی رو بفرستن برای کمک.

جمعه که می‌شه، خانومه و زری از صبح شروع می‌کنن به جمع و جور و رُفت و روب و اينا، تا اين که عصری زری به خانومه می‌گه ديگه کار برای امروز بسه و بيا بشينيم عصرونه بخوريم.

هنگام عصرونه خوردن، خانومه سفره‌ی دلشو باز می‌کنه و از خودشو خونواده‌ش و اينا می‌گه و می‌گه که آره کارم خيلی زياده و به کارای خونه‌م نمی‌رسم ديگه و اينا و يه نيم ساعتی درد دل می‌کنه برای زری و زری هم که تحت تاثير قرار گرفته بوده، دلشم برای خانومه سوخته بوده، کاملا فراموش می‌کنه خانومه کيه و برای چی اومده اون‌جا و در کمال سادگی به خانومه می‌گه:

خُب چرا کارگر نمی‌گيرين تو کارای خونه کمکتون کنه؟

خانومه شروع می‌کنه اول به مِن‌مِن کردن و بعدش می‌گه آخه کسيو پيدا نمی‌کنم کمکم کنه و اينا، اما دوزاری زری خانوم گل ما نمی‌افته و ادامه می‌ده:

اگه کسيو پيدا نکردی، يه موسسه‌ای هست که کارگر می‌فرسته، بگو شماره‌ش رو بهت بدم!!!

***

به نظر شما خانومه چه فکری درباره‌ی زری کرده؟

هیچ نظری موجود نیست: