پنجشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۲

از آتن دارم می‌نويسم. شنيدم تهران برف اومده. اين‌جا که هوا عاليه. ۲۷درجه! جاتون خالی واقعا.

توی آتن چهارشنبه سوری راه انداختيم خيلی حال داد. ديروز هم رفتيم دلفی که تقريبا ۳۰۰ کيلومتری آتنه و معبد زئوس و آپولون و ساير بر و بچس خدا! اون جا است. عظمتيه برای خودش. بزرگ‌تر از تخت‌جمشيد حتی!

امروز هم رفتيم آکروپوليس که واقعا ديدنی بود.

خط اين يونانی‌ها خيلی باحاله. آدم تو رستوران‌هاشون که می‌ره، تو منوی غذاهاشون فرمولای فيزيک نوشتن که در مدل‌های کبابی، آب‌پز و سوخاری برات سرو می‌کنن!!!

خودشون هم آدمای مهربون و خون‌گرمين. من از يونان خوشم اومد خيلی. راستی اين‌جا همه‌چی به طرز خفنی تحت تاثير المپيکه. کاش می‌شد المپيک هم می‌اومدم!

يکی دو ساعت ديگه از آتن راه می‌افتيم می‌ريم بندر پاترا. اون‌جا ۳۶ ساعت سوار کشتی هستيم تا بريم ونيز. يه روز تو ونيز می‌مونيم، بعدش می‌ريم مونيخ. گمون نکنم تا مونيخ ديگه بتونم آپديت کنم.

سفر خيلی خوبی بوده تا حالاش. جای همه‌تون خالی.

پی نوشت:

شنيدن شعرای مولوی تو شبای آتن خيلی عاليه. ازت ممنونم و به يادت هستم ...


هیچ نظری موجود نیست: