بازيگری که روزی دو ليوان گِل میخوره!
امروز يه تئاتر توی تئاتر شهر ديدم که واقعا حالمو بد کرد. نمايشی به اسم« خانه در گذشتهی ما است» به نويسندگی و کارگردانی حامد محمد طاهری.
اصلا کاری به مفهوم نمايش ندارم زيرا فاجعهای که توی اين نمايش اتفاق میافته بسيار متاثر کنندهتر و دردناک تر از اونه که آدم بخواد اصلا به جنبهی تئاتريش فکر کنه.
بازيگر مرد اين نمايش تو تموم مدت اجرا که بيشتر از يک ساعت هم هست، توی يه استخر پر از گِل غوطه وره و هر شب به خاطر اجرا حداقل دو ليوان گِل میخوره!!!
من نمیدونم اين کارا چه معنی میده واقعا. به نظر من که کاملا چندشآور بود. مازوخيسم هم حدی داره به خدا ...
پینوشت:
راستی توی بروشور کار يه چنين چيزايی هم نوشته شده. ببينين چهقدر!!! عميقه ماشالله:
... ما از فشار آوردن هراسانيم. من به سنگ نگاه کردم و سرما خوردم و با تصور اين که معلولم بزرگ شدم. من بايد خيلی سريع پنجره را بشکنم و با جهان مکالمه کنم.
من به تازگی از يک سگ به موجود زندهای که انسان ناميده میشود تغيير شکل يافتهام.
بدن برهنه خونريزی میکند. آنها راه میافتند و من راه میافتم. آنها سقوط میکنند و من سقوط میکنم. من از اتاق بسته به فضای باز میروم و از هوای باز به زندان.
دروازهی زندان برهنه و زيبا است و راه رفتن من جنايت. من پاککن دزديدهام. بدنم را پاک میکنم. اسکلت قربانی میشوم. جنايت خونريز را میجوم و تاريکخوار میشوم.
تشنهام. آبها پاکيزه و مضر اند. نردبانی میسازم، در خود فرو میکنم و از چاههای درونم آب مینوشم. آب طعم نعش میدهد. نعش خواهر خوشگلم توی من است ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر