شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۳

خيلی تصادفی با اين وبلاگ آشنا شدم و ... چه‌قدر بعضی شعرهايش به من چسبيد ...

(۱)

بوف کور را نخوانده‌ام

اما اين روزها به بوفی شبيه شده‌ام

که دلش می‌خواهد چيزی نبيند

حاضری مرا بنويسی؟

(۲)

اگر ساعتی نگویی که دوستش داری

چه می‌شود؟

می‌شکند، پرپر می‌شود

یا هم‌چون قصیده‌ای دروغ، تباه می‌شود ؟

برهنه در میان بستر ذهن تو ایستاده

مه‌آلود و سرد

در آغوش خسته‌ات نشسته است .

اگر نجوای شبانه‌ات را نشنود

چه می‌شود؟

چون تکه چوب بی‌ارزشی، خشک می‌شود

پوسیده می‌شود

یا با اولین نسیم صبح غبار می‌شود؟

(۳)

شوخی بامزه‌ای است

گفتمت پریشانم؟

نه، باور نکن!

آه ...

حتما دروغ گفته‌ام .

(۴)

شبانه‌های مرا

می‌شود سحر باشی؟

هیچ نظری موجود نیست: