اين شاگردها موجودات به شدت باحالی هستن! خيلی حال میکنم از اينکه بهشون درس میدم. حس خيلی خوبيه.
قشنگتر از اون اينه که من باهاشون خيلی راحتم و فکر کنم اوناهم با من همينطور باشن. ( میدونم چندتايیتون اينجا را میخونين! بياين بگين راحتين يا نه!)
من راستش به قواعد سختگيرانهی سنتی معلم ــ شاگردی اصلا اعتقاد ندارم. يه سری معلمها هستن که با زور و ترسوندن و تهديد و ... سعی میکنن کلاسو پيش ببرن و يا ساکت کنن. من نه تنها اين روشو دوست ندارم بلکه اصولا غلط میدونمش.
به نظر من تو اگه به عنوان معلم يه حس خوب تو شاگردت به وجود بياری طوری که اون باورت کنه و البته سواد لازم هم داشته باشی و مهمتر از اون بلد باشی چه جوری درس بدی، ديگه کافيه. احتياجی نيست زور خاصی بزنی. اينجوری هم شاگردا قبولت میکنن و هم اينکه خودت از درس دادنت لذت میبری.
يه خوبی ديگهی معلم بودن اينه که از روحيات، خلق و خو، ادبيات ( منظورم بيشتر مدل حرف زدنه) و اصطلاحات امروزی عقب نمیمونی. بيشتر شاگردای من هفده هجده ساله و اين حدوداست سناشون. يعنی ديگه آخر دورهی تينايجریشون هستن و خُب تو همهی دنيا آدمای اين سنی دنيای خاص خودشونو دارن که اتفاقا خيلی هم جالبه.
اما علت اينکه الان اين چيزا رو نوشتم اين بود که چند روز پيش ديدم يه نفر تو ياهو مسنجر اَدَم کرده. منم چون نمیشناختمش، مطابق معمول دينای کردم و گفتم اول خودتو معرفی کن تا اينکه ديدم امشب دوباره اَدَم کرده با اين پيغام که بابا آقای گسسته! ( من رياضيات گسسته و دیفرانسيل تدريس میکنم معمولا ) چرا منو دینای کردی؟ من که اين امتحان آخريو ۱۰۰ زدم! و تازه دوزاريم افتاد که خانوم يکی از شاگردامه!
خلاصه که سيستم ارتباطات تو دنيا دستخوش تحول بزرگی شده! شاگردای امروزی به جای اينکه سر کلاس تیکه بندازن، تو چَت برات دو نقطه پی میفرستن!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر