دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۳

آی کمرم!

خُب! آقا ما خيلی شيک يه بلايی سر خودمون در آورديم که از ديشب رسما سيخ! افتاديم تو خونه و معلوم هم نيست کِی حالا خوب شيم!

ماجرا از اون‌جا شروع می‌شه که من تصميم گرفتم بعد مدت‌ها و به ياد دوره‌ی بچه‌گی، دوباره بازی کردن فوتبال رو شروع کنم که خُب هم يه ورزشی باشه و هم يه‌جورايی به‌هرحال خيلی حال می‌ده فوتبال بازی کردن.

خلاصه چند هفته‌ای می‌شد که با يه سری از بچه‌ها يکی دو روز در هفته می‌رفتم سالن ورزش دانشکده‌ی تربيت بدنی دانشگاه تهران و يکی دو ساعتی بازی می‌کردم.

البته بگم که هفته‌ی اول که رفتم، چون مدت‌ها بود بازی نکرده بودم، تا پنج دقيقه تو زمين دويدم، نفسم حسابی گرفت و وايسادم گوشه‌ی زمين به هِن هِن! فرداش هم همه‌ی بدنم و به خصوص عضله‌های ساق پام وحشتناک درد گرفت و پدری از ما درآورد که بيا و ببين.

اما از هفته‌های بعد اوضاع يه کم بهتر شد و ديگه خيلی سريع خسته نمی‌شدم و فرداهای روزهای بازی هم پام اون‌چنان درد نمی‌گرفت.

يه رسمی هم که تو اين برنامه های فوتبال بود اين بود که بچه‌ها اول يه بيست دقيقه‌ای می‌دويدن و نرمش می‌کردن، بعد بازی شروع می‌شد. و البته خُب منم که تنبل، هميشه يه جور برنامه‌هام رو تنظيم می‌کردم که اون بيست دقيقه رو دير بيام! و دقيقا جوری برسم که تا لباس عوض می‌کنم شده باشه شروع بازی فوتبال! ( اون يکی دوباری هم که يه‌کم زودتر رسيدم و بچه‌ها داشتن نرمش می‌کردن، اون‌قدر لباس عوض کردنم رو طول دادم تا نرمشه تموم شه!)

اما پريروز که فوتبال داشتيم، بدشانسی و بر خلاف هميشه اصلا خیابون‌ها ترافيک نداشت و من بدبخت ده دقيقه هم زود رسيدم.

اول خواستم که دو و نرمش رو به يه بهانه‌ای دو در کنم ولی بعد ديدم ديگه جلوی بچه‌ها خيلی ضايع است. آقا حالا از شانس ما اين دکتر بيات هم که نرمش می‌داد اون روز حسابی سر حال بود و اون‌قدر ما رو دووند و نرمش داد که ريق‌مون ( البته ريق من يکی، بقيه‌ که ماشالله آخر ورزشکارن ) دراومد.

وسط‌های نرمشه بود که حس کردم کمرم انگار داره يه طوريش می‌شه‌ها اما گفتم گور باباش، و خيلی محل ندادم بهش.

آقا چشم‌تون روز بد نبينه! بازی شروع شد و من هی آروم آروم درد بيشتری تو کمرم احساس می‌کردم اما با پررويی به روی خودم نمی‌آوردم. تا اين‌که توِ يه حرکت سريع يه‌دفعه عضله‌ی کمرم به طرز وحشتناکی گرفت و داد من رفت به آسمون!

خلاصه از ديروز عصر تا حالا کارم دراومده ديگه. نه می‌تونم پاشم، نه می‌تونم بشينم، نه می‌تونم درست راه برم، نه می‌تونم درست رو صندلی بشينم و همين‌جور آخ کمرم وای کمرم راه انداختم تو خونه. ( لباس درآوردن و پوشيدنم هم که ديگه با توجه به کمردردم مراسم خاص خودشو پيدا کرده. مثلا برای درآوردن يه شلوار از پام که البته با يک سری حرکات و اصوات! موزون و غير موزون هم‌راهه، تقريبا به ده دقيقه وقت لازم دارم! و فکر می‌کنم اگه يکی تو اين حالت ازم فيلم بگيره، فيلمه جايزه‌ی بهترين فيلم کمدی سال رو ببره!)

دکتر هم که فعلا بهم استراحت مطلق داده و امروز و فردا به همين خاطر کلاس‌هام رو کنسل کردم و اميدوارم تا روز سه‌شنبه حالم يه کم بهتر شه.

الانم که پشت ميز کامپيوتر نشستم اينا رو تايپ کردم کمره دوباره شروع کرد به درد گرفتن و تا دردش بيشتر نشده من ديگه برم. شما هم برين دعا کنين که هيچ‌وقت کمر درد اينا نگيرين که خيلی ناجوره به خدا!

هیچ نظری موجود نیست: