دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۳

مدت‌ها است طرح يه نمايش‌نامه‌ی هفت اپيزودی تو ذهنمه و دنبال يه فرصت مناسب هستم که بشينم کاملش کنم.

می‌گم کاملش کنم، به خاطر اين‌که قبلا دو تا از اپيزودهاش ( اپيزودهای دوم و پنجم ) رو نوشتم که البته اون دو تا اپيزود هم صددرصد کامل نيست و احتياج به بازنويسی دوباره داره.

امروز که ديدم به خاطر کمردرد تو خونه افتادم و هيچ‌کار مفيدی نمی‌تونم بکنم، گفتم لااقل بشينم اپيزود اول نمايش‌نامه رو که البته کوتاه‌ترين اپيزود هم در کل هست رو بنويسم.

البته بگم با توجه به مرتبط بودن اپيزودها به هم و ساختار کلی‌ای که تو ذهنمه، احتمالا الان که اين اپيزوده رو دارين می‌خونين، خيلی ازش سر در نمی‌آرين.

فقط اين توضيح هم بدم که سر کله‌ی دو تا آدمی که تو اين اپيزود دارن با هم حرف می‌زنن ديگه تا اپيزود هفتم ( آخر ) نمايش‌ پيدا نمی‌شه.

***

اپيزود اول:
بريم فری کثافت!


آدم‌ها:
مهيار
مريم

صحنه‌: اتاقی در يک آپارتمان معمولی

[صحنه خالی است و در تاريکی صدايی شبيه شُرشُر آب از دوش می‌شنويم. با آمدن نور، مهيار در حالی که مشغول پوشيدن پيراهنش است وارد صحنه می‌شود.]

مهيار: زود باش دختر جون. دير شد‌ها.

[صدای ريزش آب از بيرون صحنه قطع می‌شود. مهيار که حالا پيراهن و شلوارش را مرتب کرده، به طرف ضبط می‌رود و يک CD می‌گذارد ولی تا صدای خواننده به گوش می‌رسد، CD را بيرون می‌آورد و CD ديگری می‌گذارد.]

مهيار: چی‌کار داری می‌کنی؟
صدای مريم از خارج از صحنه: الان ميام.

[مهيار سيگاری روشن می‌کند و خود را روی کاناپه ولو می‌کند. بعد مجله‌ای را که روی عسلی کنار کاناپه‌ است برمی‌دارد و بی‌علاقه ورق می‌زند. خاکستر سيگار که به حد ريختن می‌رسد، مهيار تازه به صرافت پيدا کردن جاسيگاری می‌افتد ولی چون چيزی آن نزديکی پيدا نمی‌کند، سريع از صحنه خارج می‌شود.]

صدای مهيار از خارج از صحنه: زير سيگاری کجا داری؟
صدای مريم از خارج از صحنه: داری سيگار می‌کشی؟
صدای مهيار از خارج از صحنه: آره ... اگه هم همين الان نگی زير سيگاری کجا است، خاکسترش می‌ريزه رو زمين.
صدای مريم از خارج از صحنه: واسه چی داری تو خونه سيگار می‌کشی؟ بو می‌گيره!
صدای مهيار از خارج از صحنه: آخ راست می‌گی‌ها. الان تو دست‌شويی خاموشش می‌کنم.

[سکوت]

صدای مريم از خارج از صحنه: کجا بريم؟
صدای مهيار از خارج از صحنه: اِ تو که هنوز لباس نپوشيدی که.
صدای مريم از خارج از صحنه: [با ناز] می‌پوشم الان.

[صدايی شبيه يک جور تقلا و بعد صدای يک بوسه.]

صدای مريم از خارج از صحنه: [باز هم با ناز] نکن ...
صدای مهيار از خارج از صحنه: زود باش خانومی. دير شد.

[مهيار وارد صحنه می‌شود. دوباره روی کاناپه ولو می‌شود و بعد از چند لحظه، انگار که چيزی به خاطر آورده؛ موبايلش را از توی جيبش درمی‌آورد؛ روشن می‌کند و شماره می‌گيرد.]

مهيار: سلام ... چه‌طوری؟ ... مرسی بد نيستم؛ تو خوبی؟ ... کجايی؟ ... آهان ... آهان ... من ... سر کارم ... آره ... باشه ... باشه ديگه ... ببين، من امشب شايد يه‌کم دير بيام ... آره ... يه کم کارم زياده ...
صدای مريم از خارج از صحنه: کجا بريم امشب؟
مهيار: باشه حتما می‌گيرم ... کاری ديگه نداری؟ ... قربونت برم ... مواظب خودت باش ... خداحافظ.

[مريم وارد صحنه می‌شود.]

مريم: می‌گم کجا بريم امشب؟
مهيار: چه می‌دونم. حالا تو زودتر برو مانتوت رو هم بپوش. يه جايی می‌ريم ديگه.
مريم: بريم فری کثافت.

[از صحنه خارج می‌شود.]

مهيار: [با تعجب] فری کثافت؟ ... نه!
صدای مريم از خارج از صحنه: چرا نه؟
مهيار: چون شبای جمعه خيلی شلوغه.
صدای مريم از خارج از صحنه: خُب شلوغ باشه. [با صدای کمی آرام‌تر] بهتر ...
مهيار: بهتر؟
صدای مريم از خارج از صحنه: [بلند] آره بهتر!
مهيار: واقعا بهتر؟

[مريم مانتو به دست وارد می‌شود.]

مريم: آره بهتر ... می‌ترسی؟
مهيار: غذاش هم خوب نيست.
مريم: کی می‌گه غذاش خوب نيست؟
مهيار: همه!
مريم: همه!؟
مهيار: باور کن! ... غذاش آشغاله!
مريم: [در حالی که دکمه‌های مانتواش را می‌بندد.] اگه غذاش آشغال بود، اين‌قدر شلوغ نمی‌شد. [از صحنه خارج می‌شود.]
مهيار: ای بابا. باز هم که رفتی؟ دير شد به خدا. يه کم دلت شور بزنه لطفا!
صدای مريم از خارج از صحنه: نترس رفتم کيفمو بردارم. الام ميام.
مهيار: فری کثافت شلوغه واسه‌ی اين‌که پاتوق شده.

[مريم وارد می‌شود.]

مريم: جايی الکی پاتوق نمی‌شه.
مهيار: اتفاقا بيشتر جاها الکی پاتوق می‌شن!
مريم: می‌گم چی شده تو يه‌هو نظرت عوض شده؟ مگه خودت نگفتی از فری کثافت خيلی خوشت مياد؟
مهيار: [با تعجب] کِی؟
مريم: يک‌شنبه که رفته بوديم هات‌چاکلت!
مهيار: يک‌شنبه که رفته بوديم هات‌چاکلت، من گفتم از فری کثافت خوشم مياد!؟
مريم: آره گفتی اين پايين فری کثافته، منم ازش خيلی خوشم مياد.
مهيار: من امکان نداره گفته باشم از فری کثافت خوشم مياد. من گفتم از هات‌چاکلت خيلی خوشم مياد؛ بعدش هم گفتم اين پايين فری کثافته. همين!
مريم: همين؟
مهيار: نه! بعدش هم گفتم فری کثافت تازگی‌ها پاتوق شده.
مريم: خُب هات‌چاکلت هم تازگی‌ها پاتوق شده!
مهيار: هات‌چاکلت خيلی وقته که پاتوقه! بعدش هم، اين چه ربطی داره؟
مريم: مگه ما يک‌شنبه نرفتيم هات‌چاکلت؟
مهيار: چرا
مريم: مگه نمی‌گی هات‌چاکلت پاتوقه؟
مهيار: چرا گفتم.
مريم: خُب مگه خودت‌هم نگفتی فری کثافت هم پاتوقه؟
مهيار: چرا اونم گفتم.
مريم: خُب ديگه. پس امشب بريم فری کثافت!!
مهيار: [مستاصل] آخه بابا جون، چه ربطی داره؟
مريم: ربطش به اين خاطره که چون هات‌چاکلتو رفتيم، فری کثافت هم بايد بريم. چون هر دوشون پاتوقن!
مهيار: عجب حرفی می‌زنی‌ها! مگه هر جا پاتوق می‌شه ما بايد بريم؟
مريم: اگه نبايد جاهايی که پاتوقه بريم، پس يک‌شنبه واسه چی رفتيم هات‌چاکلت؟
مهيار: يک‌شنبه رفتيم هات‌چاکلت، به‌خاطر اين‌که هات‌چاکلت‌های هات‌چاکلت خوبه؛ نه به‌خاطر اين‌که هات‌چاکلت پاتوقه!
مريم: هات‌چاکلت‌های هات‌چاکلت خيلی هم با هات‌چاکلت‌های جاهای ديگه فرقی نداره.
مهيار: هات‌چاکلت‌های هيچ‌جا به خوبی هات‌چاکلت‌های هات‌چاکلت نيست.
مريم: پس ساندويچ‌های هيچ‌جا هم به خوبی ساندو‌يچ‌های فری کثافت نيست!
مهيار: [ديگر دارد ديوانه می‌شود.] آخه چه ربطی داره؟
مريم: ربطش اينه که جفت‌شون تو يه خيابونن؛ جفت‌شون‌ هم پاتوقن!

[سکوت]

مهيار: فری کثافت اصلا به‌خاطر هات‌چاکلت بود که پاتوق شد!
مريم: چه‌طور؟
مهيار: چه‌می‌دونم! لابد يه عده از مردم که می‌اومدن هات‌چاکلت، هات‌چاکلت بخورن، بعد از خوردن هات‌چاکلت‌شون گشنه‌شون می‌شده و چون فری کثافت اون نزديکی بوده می‌رفتن فری کثافت و آروم آروم همين‌جوری فری کثافت هم پاتوق شده! وگرنه فری کثافت اصلا غذاهاش خوب نيست!
مريم: اگه غذاهاش خوب نبود مطمئن باش پاتوق نمی‌شد. لابد خودش‌هم يه جوهره‌ای داشته که پيش‌رفت کرده و پاتوق شده!! ... تازه من کلا فکر می‌کنم داستان برعکس بوده، چون که معمولا همه‌ی آدما اول شام می‌خورن، بعدش هات‌چاکلت. به همين دليل می‌شه نتيجه گرفت اول فری کثافت پاتوق می‌شه، بعدش يه عده مردم که بعد از شام‌شون دلشون می‌خواسته هات‌چاکلت بخورن؛ چون هات‌چاکلت همون نزديکی بوده؛ می‌رفتن هات‌چاکلت! و همين‌جوری آروم آروم هات‌چاکلت هم پاتوق می‌شه!!
مهيار: برو بابا ديوونه!
مريم: خودت ديوونه‌ای! خودت هم برو بابا!!

[سکوت]

مهيار: ببينم، تو اصلا هيچ‌وقت فری کثافت رفتی؟
مريم: [کمی مکث می‌کند. بعد] آره که رفتم!
مهيار: دروغ می‌گی. يک‌شنبه که رفتيم هات‌چاکلت، وقتی بهت گفتم راستی می‌دونی فری کثافت هم همين پايينه، تو برگشتی گفتی فری کثافت کيه!؟ يعنی اين‌که حتی نمی‌دونستی فری کثافت چی هست. [با تمسخر] فکر می‌کردی فری کثافت يه آدمه! [ مريم عصبانی می‌خواهد چيزی بگويد اما نمی‌گويد. سکوت. کمی بعد مهيار با احساس پيروزی] ديدی حالا؟ ديدی تا حالا فری کثافت نرفتی! [‌سکوت] حالا پا شو بريم ديگه [‌به ساعتش نگاه می‌کند. نگران] آخ‌ آخ هفت و نيم شد. [باز هم سکوت. انگار مريم قهر کرده است. مهيار می‌فهمد و با لحنی نرم، قربان‌صدقه می‌رود.] پاشو ديگه خانومی. دير شد به خدا.
مريم: [در حالی که دکمه‌های مانتواش را باز می‌کند.] من هيچ‌جا نمی‌رم. خسته‌ام می‌خوام برم بخوابم!
مهيار: چرا قهر می‌کنی خانوم خانوما. مگه من چی گفتم؟
مريم: بی‌خود منت نکش. عمرا اگه بيام ... فقط بدون خيلی بی‌شعوری! [مهيار عصبانی می‌شود اما خودش را کنترل می‌کند. چند لحظه‌ای به سکوت می‌گذرد.] من قهر نکردم؛ بچه که نيستم قهر کنم؛ فقط اين‌که امشب ديگه حوصله‌شو ندارم. خودت برو! [مانتويش را درمی‌آورد و راه می‌افتد که از صحنه خارج شود.]
مهيار: خيله خُب بابا. بپوش می‌ريم فری کثافت! [مريم می‌ايستد.] فقط بگم‌ها، فری کثافت جا برای نشستن نداره. بايد غذا رو تو ماشين بخوريم.
مريم: [همان‌طور پشت به مهيار] عيب نداره.
مهيار: غذاش هم خوب نيست‌ها! بعدا نگی نگفتی!
مريم:[مانتويش را دوباره می‌پوشد.] عيب نداره. فوقش يه شب هم غذای آشغال می‌خوريم.
مهيار: [در حالی که از جايش بلند می‌شود.] در ضمن پنج‌شنبه شب‌ها خيلی هم شلوغه!
مريم: [دکمه‌های مانتواش را می‌بندد.] خُب شلوغ باشه! اصلا بهتر!
مهيار: بهتر؟ ...
مريم: چيه؟ ... می‌ترسی؟ ... من که ... بايد بيشتر بترسم!
مهيار: ترس؟ نه بابا. واسه چی بترسم؟

[نور می‌رود. پايان اپيزود اول.]

هیچ نظری موجود نیست: