چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۳

سرخوشی!

نمی‌دونم چرا امشب الکلی شنگول شدم و دلم می‌خواد همين‌جوری يه چيزی بنويسم. بعد مدت‌ها يه حس خيلی خوبی دارم که واقعا برای خودمم عجيبه!

با اين که صبح ساعت ۶ از خواب پا شدم و يه عالمه هم امروز کارای مختلف کردم اما الان که ساعت تقريبا يک نصفه شبه اصلا خسته نيستم و خوابم نمياد.


...


الان که خوب فکر می‌کنم می‌بينم بيشتر شنگوليتم احتمالا برمی‌گرده به يه ساعت و نيم پياده‌روی امروزم تو جاده تندرستی ...

يه جورايی حس می‌کنم يه اتفاق‌های خوبی می‌خواد بيفته. حالا نه اين‌که خبری باشه‌ها ولی نمی‌دونم چرا به دلم اومده که می‌خواد يه اتفاق‌های خوبی بيفته!

خل شدم! نه؟

بعدش هم پايه‌ام امشب به مناسبت اين خوشی خوبی که اومده سراغم يه آهنگ شاد بذارم رو وبلاگم!

پی‌نوشت:
من دلم هويج می‌خواد. دليلشو می‌تونين از شيزو بپرسين!!!

هیچ نظری موجود نیست: