جمعه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۳

به نظر من با اين‌که حافظ هفت‌صد هشت‌صد سال پيش زندگی می‌کرده و شعر می‌گفته، ولی هنوز می‌شه خيلی قشنگ با شعراش ارتباط برقرار کرد و ازشون لذت برد.

البته خُب طبيعيه خيلی از کلماتی که اون موقع حافظ تو شعراش استفاده می‌کرده الان ديگه خيلی کم به کار برده می‌شه و از طرفی بعضی از ابياتش اون‌قدر ايهام توش داره که ديگه از فرط معنا به بی‌معنايی نزديک می‌شه! ولی با همه‌ی اين‌ها يه وقتايی خوندن حافظ يا شنيدنش ( به‌خصوص اگه يکی خوب بتونه بخونه حافظ رو، مثلا شاملو ) خيلی فوق‌العاده است.

چند روز پيش که داشتم تو ماشين CD گروه اوهام رو که شعرهای حافظ رو راک می‌خونن گوش می‌کردم، يکی از غزل‌هاش خيلی خيلی بهم چسبيد. به خصوص يه بيتش که می‌گه:

آخر به چه گويم هست از خود خبرم چون نيست
و ز بهر چه گويم نيست با وی نظرم چون هست


غزل رو کامل اين‌جا می‌نويسم و تفسير شنگولانه‌ی خودم هم درباره‌ی اين شعر بعدش ميارم! آهنگ گروه اوهام رو هم می‌تونين همين‌جا بشنوين و يا می‌تونين از اين بغل دانلود کنين.

در دير مغان آمد
يارم
قدحی در دست

مست از می و
می‌خواران
از نرگس مستش مست(۱)


در نعل سمند او
شکل مه نو پيدا

وز قد بلند او
بالای صنوبر پست(۲)


آخر به چه گويم هست
از خود خبرم،
چون نيست؟

و ز بهر چه گويم نيست
با وی نظرم،
چون هست؟(۳)


شمع دل دم‌سازم
بنشست،
چو او برخاست

و افغان ز نظربازان
برخاست،
چو او بنشست(۴)


گر غاليه خوش‌بو شد،
در گيسوی او پيچيد

ور وسمه کمان‌کش گشت،
در ابروی او پيوست(۵)


باز آی
که باز آيد
عمر شده‌ی حافظ

هر چند که
نايد باز
تيری که بشد از شست(۶)


و اما تفسير گهربار اين‌جانب!

(۱)در اين بيت، دوست‌دختر جناب آقای حافظ در حالی که يه ليوان شراب دستش بوده؛ مياد تو می‌خونه‌ی ( بار ) زرتشتی‌ها!

دوست‌دختر حافظ چون شراب خورده بوده، مست بوده و بقيه‌ی آدمايی هم که تو بار بودن، از حالت مست و خمارگونه‌ی چشم‌های دوست‌دختر حافظ مست می‌شن!

(۲) دراين بيت حافظ يه کم از دوست‌دخترش تعريف کرده که توی نعل اسب دوست‌دخترش ( تعبير امروزيش می‌شه روی رينگ ماشين دوست‌دخترش که سمند بوده!) از بس که لابد براق بوده نقش هلال ماه نو ديده می‌شده.

و دوست‌دخترش او‌ن‌قدر ماشالله قد بلند بوده که درخت صنوبر که به بلندی مشهوره خفن جلوش کم می‌آورده! ( آخر خالی‌بندی!)

(۳) معنی اين بيت کاملا مشخصه!

(۴) خُب! مصراع اول اين بيت رو خيلی نمی‌دونم معنيش چی‌ می‌شه ولی گمونم اين‌جوريه که آتيش دل حافظ که مثل شمع شعله‌ور بوده آروم‌تر می‌شه وقتی دوست دخترش از جاش بلند می‌شه ( البته شايد هم حافظ ديده دوست‌دخترش جلوی ملت بلند شده و داره دل‌بری می‌کنه، حسودی‌اش شده بوده! خدا داند!)

اما مصراع دوم می‌گه اون آقايون چشم‌چرونی که تو کف دوست‌دختر حافظ بودن، وقتی دختره می‌گيره می‌شينه دادشون درمياد که بابا چرا نشستی!

(۵) بيت پنجم هم باز حافظ زده تو خط تعريف‌کردن از دوست‌دخترش و قربون‌صدقه رفتنش! غاليه ظاهرا يه چيز خوش‌بويی بوده که اون قديما انگار موهاشون رو باهاش رنگ می‌کردن و خوش‌بو می‌کردن ( رنگ‌موهای خوش‌بوی زمان دوست‌دختر حافظ اينا!). حافظ می‌گه غاليه اگه بوش خوبه برای اينه که اول تو موهای دوست‌دختر من پيچيده و وسمه که باهاش ابروهاشون رو درست می‌کردن ( مداد ابروی قديمی‌ها؟) اگه خوب ابروها رو مث کمون درست می‌کنه واسه اينه که اول ابروی دوست‌دختر حافظ رو درست کرده!

(۶) و اما بيت آخر حافظ به دختره که انگار يه مدتی با حافظ به هم زده بوده می‌گه برگرد که از بس تو خوشگلی و چنين و چنانی من جوون می‌شم و عمر از دست رفته‌م برمی‌گرده.

ولی سريع يادش می‌افته که از اين‌ خبر‌ها نيست و عمر آدم مثل تيريه که شليک می‌شه و می‌ره است و وقتی رفت ديگه برنمی‌گرده. بی‌چاره حافظ ...

هیچ نظری موجود نیست: