هنوز هم هيچچيز مثل شعرهای فروغ آرامم نمیکند، وقتهايی که بسيار دلگير باشم ...
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنين شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از ميان شکلهای هندسی محدود
به پهنههای حسی وسعت پناه خواهم برد
من عريانم، عريانم، عريانم
مثل سکوتهای ميان کلامهای محبت عريانم
و زخمهای من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق
من اين جزيرهی سرگردان را
از انقلاب اقيانوس
و انفجار کوه گذر دادهام
و تکهتکه شدن، راز آن وجود متحدی بود
که از حقيرترين ذرههايش آفتاب به دنيا آمد ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر