شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۴

ديروز يکی از ابلهانه‌ترين امتحان‌های کل زندگی‌ام ــ امتحان فوق ليسانس ادبيات نمايشی دانشگاه آزاد ــ رو دادم!

فکر کنين بدو بدو و با عجله، حدودای هشت و ده دقيقه رسيدم حوزه و نشستم سر سوال‌ها. امتحان دو قسمت بود، قسمت اول ۶۰ تا سوال تستی و قسمت دوم پروژه‌ی تشريحی نمايش‌نامه‌نويسی.

من چون دير رسيده بودم کلی نگران بودم نکنه تو سوال‌های تستی وقت کم بيارم، به همين خاطر تند تند شروع کردم به جواب دادن. البته ذات سوالات يه جوری بود که احتياج به محاسبه يا تحليل نداشت، يعنی يا تو جواب سوال رو بلد بودی و می‌زدی يا نمی‌دونستی و ازش می‌گذشتی.

تقريبا حدود بيست و پنج دقيقه طول کشيد تا همه‌ی تست ها رو زدم. بعد چون ديدم انگار هنوز وقت هست و کسی نيومده برای جمع‌کردن پاسخ‌نامه‌ها يه ده دقيقه‌ای هم سوال‌ها رو مرور کردم و حدودای يه ربع به نُه ديگه کارم با دفترچه‌ی سوال‌های تستی کاملا تموم شده بود.

يه پنج دقيقه‌ای معطل نشستم و ديدم هيچ اتفاقی نمی‌افته و کسی نمياد دفترچه‌ی سوالای تشريحی رو بهم بده. بقيه هم که کمابيش سوال‌ها رو جواب داده بودن منتظر نشسته بودن بخش نمايش‌نامه‌نويسی امتحان شروع بشه.

چون خبری نشد، مراقب رو صدا کرديم و پرسيديم کِی دفترچه‌ی تشريحی رو می‌دين؟ که ايشون هم خيلی خون‌سرد برگشتن گفتن ساعت ده و ده دقيقه! بعد که ما گفتيم چرا اين‌قدر دير و خُب الان بدين شروع کنيم، فرمودن نمی‌شه چون وقت پاسخ دادن به سوالات تستی دو ساعت و ده دقيقه است!!! و بعد از اون قسمت تشريحی شروع می‌شه!

يعنی می‌خوام بگم برنامه‌ريزی اين آزاد شاه‌کاره‌ها! برای ۶۰ تا دونه سوال تستی دو ساعت و ده دقيقه وقت گذاشتن. سوالايی مثل اين:

کدام‌يک از کتاب‌های زير اثر ميلان کوندرا نيست؟
۱) بار هستی
۲) شوخی
۳) ضد خاطرات
۴) عشق‌های خنده‌دار

که آدم يا بلده سريع می‌زنه يا بلد نيست و ازش می‌گذره. به عبارت ديگه سوال‌هايی که خوندن و زدنش سرجمع سی ثانيه هم وقت نمی‌گيره.

به هر مصيبتی بود يه ساعت و نيم وقت تلف کرديم تا نوبت سوالای تشريحی برسه. تو اين مدت، چون ملت همه تموم کرده بودن سوالای تستی رو شروع کردن با هم حرف‌زدن و دوست‌شدن و خاطره تعريف‌کردن و اينا!

به هر حال، ده و ده دقيقه دفترچه‌ی تشريحی رو دادن تا بخش نمايش‌نامه‌نويسی رو شروع کنيم. من چون می‌دونستم وقت اين بخش دو ساعته، قبل از اين‌که دفترچه رو بگيرم، همه‌ش نگران بودم که می‌رسم تو دو ساعت يه نمايش‌نامه‌ی کوچيک شسته رفته بنويسم يا نه.

دفترچه رو که دادن شاه‌کار دوم و به مراتب عظيم‌تر برنامه‌ريزان دانشگاه ‌آزاد رُخ داد.

چهار تا موضوع داده بودن که برای هرکدوم‌شون يه نمايش‌نامه بنويسيم!!! فکر کنين؟ ۴ تا نمايش‌نامه توی دو ساعت!! مثلا يه نويسنده ممکنه توی کل عمرش ۴ تا نمايش‌نامه بنويسه، ما بايد تو دو ساعت اين‌کار رو می‌کرديم. موضوعات نمايش‌نامه‌ها اين‌ها بود:

۱ـ دو جوان خجالتی به يک مهمانی دعوت می‌شوند و هر يک قصد دارد به ديگری بگويد که به مهمانی می‌رود.

۲ـ دو نفر می‌خواهند از يک اتاق خارج شوند اما ضامن در خراب شده. يکی از آن‌ها عجله دارد زودتر خارج شود ولی در ديگری تعجيلی مشاهده نمی‌شود.

۳ـ يک نمايش‌نامه درباره‌ی شب اول قبر بنويسيد.

۴ـ يک مونولوگ درباره‌ی درددل‌های يک دمپايی بنويسيد.

حالا تصور کنين با چه سرعتی من شروع کردم به نوشتن و دو ساعت يه ضرب نوشتم تا مراقب دفترچه رو از زير دستم کشيد.

به هر حال اصلا از نمايش‌نامه‌هايی که نوشتم ــ به جز يه کم از اوليش، اونم چون حدود يه ساعت و ده دقيقه از وقتم رو براش گذاشتم ــ راضی نبودم. بقيه هم که بيرون اومدن از جلسه بيشترشون به يک يا دو موضوع نرسيده بودن اصلا.

فکر می‌کنم جا داشته باشه به مسئولين برنامه‌ريز برگزاری آزمون دانشگاه آزاد يه تبريک درست و حسابی بگم. فکر می‌کنم برگزاری يه چنين آزمونی تا به حال بی‌نظير بوده و مسئولين می‌تونن درخواست کنن بابت چنين کاری اسم‌شون تو کتاب رکوردهای گينس ثبت بشه.

در حاشيه‌ی برگزاری آزمون:

۱ـ ساختمان حوزه‌ی برگزاری آزمون دقيقا بغل ساختمون يکی از مدرسه‌هايی بود که توش درس می‌دم.

۲ـ توی اون يک ساعت و نيمی که علاف سر جلسه‌ی امتحان نشسته بوديم، چندبار دزدگير ماشينم شروع کرد به آژير کشيدن! من هر بار سريع با ريموت، صدا رو قطع می‌کردم اما به هر حال اذيت‌کننده بود صداش. از مسئولين برگزاری آزمون خواستم که بگذارن برم يه سر به ماشينم بزنم ببينم چه اتفاقی براش افتاده. اول گفتن نمی‌شه چون ممکنه بری بيرون جواب‌ها رو از يکی بگيری، بعد که من گفتم بابا بيين اينو بگيرين من کلی وقته تموم کردمش، يه چند دقيقه‌ای با هم وارد شور شدن و نهايتا اعلام کردن بر اساس قوانين موجود امکان خروج از جلسه‌ی آزمون رو ندارين! البته من نفهميدم اگه پاسخ‌نامه‌م رو تحويل می‌دادم و می‌رفتم بيرون چه اتفاقی می‌افتاد. لابد مسئولين دانشگاه آزاد يه چيزايی رو می‌بينن که ما نمی‌بينيم.

۳ـ موقع امتحان دانشگاه سراسری صندلی بغلی‌ام جای مسعود ده‌نمکی! بود، اين آزمون بغل دستم داريوش ارجمند نشسته بود که خيلی هم آدم خوش‌مشربيه. بعد از آزمون که بيرون جلسه منو ديد کلی درباره‌ی اين‌که چه بلايی سر ماشينم اومده بود و اين دزدگيرا چه جوری کار می‌کنن و امتحان چه‌طور بود با هم گپ زديم!

هیچ نظری موجود نیست: