خيلی دور، خيلی نزديک
دو نما از فيلم خيلی دور، خيلی نزديک هست که وقتی در ذهن آدم کنار هم قرار میگيرد؛ تاثير عجيبی دارد:
نمای اول آنجايی است که منشی دکتر عالم، که دختر خوشبرورويی است؛ از دکتر خداحافظی میکند که مطب را ترک کند و برای دکتر عالم تعطيلات خوبی آرزو میکند.
دکتر عالم که هنوز از وضعيت پسرش خبردار نشده؛ روی يک تراولچک دويستهزار تومانی، شمارهی موبايلش را مینويسد و آن را به عنوان مثلا عيدی! به منشی میدهد و با لحنی خاص! میگويد که اين شماره را هر کسی ندارد و از منشیاش میخواهد که اگر خواست، هنگام تعطيلات با وی تماس بگيرد.
تامل چندثانيهای دوربين روی چهرهی منشی و ترديد او برای گرفتن يا نگرفتن تراول، که در حقيقت ترديد منشی در پذيرفتن يا نپذيرفتن خواست ديگر دکتر است و با بازی بسيارخوب و درخشان بازيگر نقش منشی همراه است؛ کاملا حسابشده و حرفهای است و حس غمانگيزی در تماشاچی ايجاد میکند.
نمای دوم مربوط به آن قسمتی است که دکتر عالم، در حالی که بنزين ماشينش تمام شده؛ در يک جادهی دورافتاده، در دل کوير، تنها و بیکس در توفان شن گير افتاده است و به نظر میرسد هيچ راه نجاتی ندارد. در همان زمان ناگهان موبايلش زنگ میخورد و منشی پشت خط است و میخواهد تعطيلات را به او تبريک بگويد!
***
خيلی دور، خيلی نزديک يکی از بهترين فيلمهای ايرانی است که در اين چند ساله ديدهام. فيلمی عميق که بسيار خوب ساخته شده و تماشاچی را به فکر فرو میبرد. ميرکريمی برای رساندن مفاهيمی که در ذهن داشته است؛ زور نمیزند و شعار نمیدهد. نگاهش بيشتر از آنکه مذهبی باشد، انسانی است و به معنای واقعی کلمه، آنچه را میخواسته؛ هنرمندانه به تصوير کشيده است.
پینوشت:
قسمتی از موسيقی زيبای فيلم که ساختهی محمدرضا عليقلی است؛ روی وبلاگ گذاشتهام که اگر دوست داريد؛ میتوانيد بشنويد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر